-
۳۱۷
آیه تبلیغ و ولایت امام علی (علیه السلام)
«یا
أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَمْ
تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ
إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» (مائده - 67)
ای
فرستاده ما آنچه را از ناحیه پروردگار بتو نازل شده برسان و اگر نکنی
(نرسانی) اصلاً پیغام پروردگار را نرساندی و خدا تو را از (شر) مردم نگه
میدارد زیرا خدا کافران را هدایت نمیفرماید (به مقاصدشان نمیرساند).
بیان آیه تبلیغ:
معنای آیه صرفنظر از سیاقی که آیات قبل و بعدش دارند روشن و ظاهر است، زیرا در آیه دو نکته بطور روشن بیان شده یکی دستوریست که خدای تعالی به رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) داده است (البته دستور اکیدی که پشت سرش فشار و تهدید است) به اینکه پیغام تازهای را به بشر ابلاغ کند، و یکی هم وعدهای است که خدای تعالی به رسول خود داده که او را از خطراتی که در این ابلاغ ممکن است متوجه وی شود نگهداری کند.
لیکن کمی دقت در موقعیتی که آیه دارد آدمی را به شگفت وامیدارد، زیرا آیات قبل و بعد آن همه متعرض حال اهل کتاب و توبیخ ایشانند به اینکه آنان به انحاء مختلف از دستورات الهی تعدی کردهاند، و محرمات الهی را مرتکب شدهاند، و این مضمون با مضمون آیه مورد بحث هیچ ارتباط ندارد، زیرا آیه قبلی آن آیه" وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَکلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ" 1 است که روی سخن در آن با اهل کتاب است، و آیه بعدی هم آیه" قُلْ یا أَهْلَ الْکتابِ لَسْتُمْ عَلی شَیءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیکمْ ..." 2 است که خطاب در آن نیز به اهل کتاب است.
به علاوه دقت در جملات خود آیه مورد بحث تعجب آدمی را در اینکه چطور هیچ ربطی بین این آیه و آیات قبل و بعدش نیست زیادتر میکند، و اگر آیه مورد بحث به همین ترتیبی که فعلاً با سایر آیات قبل و بعد خود دارد نازل شده باشد و همه دارای یک سیاق بوده باشند در اینصورت از مجموع آنها این مطلب بدست میآید که این دستور مؤکد به رسول اللَّه (ص) برای تبلیغ پیغامی است که خدا در خصوص اهل کتاب نازل فرموده.
موضوع مأموریت جدید امری بسیار مهم و خطیر میباشد:
و از جهت وحدت سیاق بطور متعین مراد از آن پیام، همان چیزی خواهد بود که در آیه بعدش فرموده:" وَ ما أُنْزِلَ إِلَیکمْ مِنْ رَبِّکمْ- و آنچه از جانب پروردگارتان بسوی شما نازل شده" لیکن سیاق خود آیه به هیچ وجه با این احتمال سازگار نیست، و این ناسازگاری دلیل بر اینست که این آیه جایش اینجا نیست، وجه ناسازگاری آن اینست که از جمله" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ" بر میآید حکمی که این آیه در صدد بیان آنست و رسول اللَّه (ص) مأمور به تبلیغ آن شده، امر مهمی است که در تبلیغ آن بیم خطر هست یا بر جان رسول اللَّه و یا بر پیشرفت دینیش.
و اوضاع و احوال یهود و نصارای آن روز طوری نبوده که از ناحیه آنان خطری متوجه رسول اللَّه (ص) بشود تا مجوز این باشد که رسول اللَّه (ص) دست از کار تبلیغ خود بکشد، و یا برای مدتی آن را به تعویق بیندازد و حاجت به این بیفتد که خدا به رسول خود- در صورتی که پیغام تازه را به آنان برساند- وعده حفظ و حراست از خطر دشمنش را بدهد، علاوه بر این، اگر این خطر، چشم زخمی بوده که احتمالاً ممکن بوده که از اهل کتاب به آن جناب برسد جا داشت این سوره در اوایل هجرت نازل شود، زیرا در اوایل هجرت که رسول اللَّه (ص) در شهر غربت و در بین عده معدودی از مسلمین آن شهر بسر میبرد از چهار طرفش یهودیان او را محصور کرده بودند، آنهم یهودیانی که با حدت و شدت هر چه بیشتر به مبارزه علیه رسول اللَّه (ص) برخاسته و صحنههای خونینی نظیر خیبر و امثال آن براه انداختند.
اگر در آیه مورد بحث مراد از" ناس" یهود بود جا داشت در آن روزها این آیه نازل شود، لیکن نزول این سوره در اواخر عمر شریف آن حضرت اتفاق افتاده که همه اهل کتاب از قدرت و عظمت مسلمین در گوشهای غنودهاند، پس بطور روشن معلوم شد که آیه مورد بحث هیچگونه ارتباطی با اهل کتاب ندارد، علاوه بر همه، در این آیه تکلیفی که از سنگینی، کمرشکن و طاقتفرسا باشد به اهل کتاب نشده تا در ابلاغ آن به اهل کتاب خطری از ناحیه آنها متوجه رسول اللَّه (ص) بشود.
از همه اینها گذشته در سالهای اول بعثت، رسول اللَّه (ص) مأمور شد تکالیف بس خطرناکی را گوشزد بشر آن روز سازد، مثلاً مأمور شد کفار قریش و آن عرب متعصب را به توحید خالص و ترک بتپرستی دعوت کند، مشرکین عرب را که بسیار خشنتر و خونریزتر و خطرناکتر از اهل کتابند به اسلام و توحید بخواند، این تهدید و وعدهای که امروز به رسول اللَّه (ص) میدهد آن روز نداد، معلوم میشود پیغام تازه، خطرناکترین موضوعاتی است که رسول اللَّه (ص) به تازگی مأمور تبلیغ آن شده است.
علاوه بر آنچه گفته شد آیاتی که متعرض حال اهل کتابند قسمت عمده سوره مائده را تشکیل میدهند، و این آیه هم بطور قطع در این سوره نازل شده است، و یهود هم چنان که گفته شد در موقع نزول این سوره دارای قدرت و شدتی نبودند، آن قدرت و شوکت سابق خود را از دست داده و آن آتش، رو به خاموشی میرفت، غضب و لعنت پروردگار هم شامل حالشان شده و هر آتش افروزی و فتنهای به پا میساختند، خداوند آن را خنثی و خاموشش میکرد، با این حال چه معنای صحیحی برای اینکه رسول اللَّه (ص) در دین خدا از یهود بترسد میتوان تصور کرد؟!
و با اینکه ایام نزول این سوره ایامی است که یهود به طوع و رغبت به حظیره اسلام قدم میگذارد، و یا مانند نصارا به حکومت اسلام جزیه میدهد، چه وجهی برای ترس رسول اللَّه (ص) از یهود میتوان جست؟ و چه معنایی برای اینکه خدای تعالی او را در این ترس محق بداند و به وعده حمایت خود دلگرمش سازد میتوان یافت؟! با آن همه مواقف خطرناک و موقعیتهای وحشتزایی که سابق بر این داشت؟! بنا بر این هیچ شک و تردیدی نیست که این آیه در بین آیات قبل و بعد خود اجنبی و سیاق آن با سیاق آنها دو تا است، این معنا که روشن شد اینک به تجزیه و تحلیل خود آیه میپردازیم.
آیه شریفه از یک امر مهمی- که یا عبارتست از مجموع دین و یا حکمی از احکام- آن کشف میکند. و آن امر هر چه هست امری است که رسول اللَّه (ص) از تبلیغ آن میترسد، و در دل بنا دارد آن را تا یک روز مناسبی تأخیر بیندازد، چه اگر ترس آن جناب و تاخیرش در بین نبود حاجتی به این تهدید که بفرماید:" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ" نبود، و لذا در آیات اول بعثت هم که آن جناب را به تبلیغ احکام تحریک میکند تهدیدی دیده نمیشود. بلکه بر عکس لحن آنها خیلی ملایم است، مثلاً در سوره" علق" میفرماید:" اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ ..." 3 و در سوره" حم سجده" میفرماید:" فَاسْتَقِیمُوا إِلَیهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَیلٌ لِلْمُشْرِکینَ" 4 و در سوره" مدثر" میفرماید:" یا أَیهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ" 5 و امثال این آیات.
پیامبر اکرم از خطر اضمحلال دین بیمناک بوده است
گفتیم رسول اللَّه (ص) خطرات محتملی در تبلیغ این حکم پیش بینی میکند لیکن این خطر خطر جانی برای شخص آن جناب نیست، زیرا آن جناب از اینکه جان شریف خود را در راه رضای خدا قربان کند دریغ نداشت، آری او أجل از این است که حتی برای کوچکترین اوامر الهی از خون خود بخل ورزد، ترس او از جان خود مطلبی است که سیره خود آن جناب و مظاهر زندگی شریفش آن را تکذیب میکند.
علاوه بر این، خدای تعالی، خود در کلام کریمش بر طهارت دامن انبیاء از این گونه ترسها شهادت داده و فرموده:" ما کانَ عَلَی النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یخْشَوْنَهُ وَ لا یخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ کفی بِاللَّهِ حَسِیباً" 6
و در باره نظائر این فریضه فرموده:" فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ" 7 و نیز عدهای از بندگان خود را به این خصلت ستوده که با اینکه دشمن آنان را تهدید کرده مع ذلک جز از خدا از احدی باک ندارند و میفرماید:" الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ" 8
و این حرف هم از غلطهای واضح است که کسی (العیاذ باللَّه) بگوید رسول خدا برای اینکه مبادا چشم زخمی به وی برسد انجام امر خدا را به تعویق بیندازد، زیرا برگشت این توهم و خیال لا بد به این است که اگر رسول اللَّه امر خدا را امروز انجام دهد او را خواهند کشت و در نتیجه کار خدا زمین خواهد ماند، و این حرف خود غلط فاحشی است، زیرا به فرض اینکه رسول اللَّه (ص) هم چشم زخمی میدید خدا کارش زمین نمیماند، و با اینکه سبب ساز در عالم او است و با اینکه در قرآن کریم از رسول اللَّه (ص) سلب استقلال در تأثیر را کرده و فرموده:" لَیسَ لَک مِنَ الْأَمْرِ شَیءٌ" آیا از پیش بردن کار خود به وسائل مختلف دیگر عاجز است؟!
پس نمیشود خطر محتمل، خطر جانی رسول اللَّه باشد و لیکن ممکن است آن خطر را خطر اضمحلال و از بین رفتن دین دانست، به این بیان که بیم آن میرفت اگر آن جناب عمل تبلیغ آن پیغام را در غیر موقع انجام دهد او را متهم سازند، و هو و جنجال راه بیندازد و در نتیجه دین خدا و دعوت او فاسد و بی نتیجه شود، و این گونه اجتهادات و مصلحت اندیشی ها برای آن جناب جایز بوده است و اسم این مصلحت اندیشی را نباید ترس از جان گذاشت.
این احتمال که مراد از "ما انزل" مجموع دین باشد مردود است:
از اینجا معلوم میشود احتمال اینکه آیه در اوایل بعثت نازل شده همانطور که بعضی از مفسرین این احتمال را دادهاند 9 احتمال صحیحی نیست، برای اینکه این احتمال با جمله" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ" سازگار نیست. زیرا در اول بعثت هنوز دین تبلیغ نشده تا در تبلیغ این امر مهم بیم از بین رفتن دین و هدر رفتن زحمات پیامبر وجود داشته باشد، لا بد همان خطر جانی و در نتیجه زمین ماندن کار خداست که آنهم گفتیم احتمال غلطی است.
علاوه بر این اگر مراد از" ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک" اصل دین یا اصل و فرع آن باشد آیه لغو و برگشت معنای آن به جمله معروف" آنچه در جوی میرود آب است" خواهد بود. زیرا معنای آیه این میشود: هان ای رسول! ابلاغ کن دین را زیرا اگر ابلاغ نکنی دین را ابلاغ نکردهای دین را، بعضیها گفتهاند ممکن است به همین احتمال سر و صورتی داد و گفت مراد از جمله:" ما انزل" همان دین باشد چیزی که هست آیه از قبیل گفتار ابی النجم باشد که گفته:" انا ابو النجم و شعری شعری- منم ابو النجم و شعر من همان شعر من است" که در بلاغت و فوق العادگی معروف است.
و بنا بر این معنای آیه مذکور چنین خواهد شد: اگر رسالت را ابلاغ نکنی دچار این شفاعت خواهی شد که در تبلیغ و سرعت عمل در انجام امر خداوند سبحان با آن همه تاکیدی که همراه داشت اهمال و کوتاهی کردهای، کما اینکه شعر ابی النجم هم این معنا را داشت که: شعر من همان شعری است که به بلاغت و برتری شناخته شده است همین معنا را داشت 10.
لیکن این توجیه هم صحیح نیست، زیرا این نکتهای که در کلام ابو النجم است در جایی مستحسن است که مقام اطلاق و تقیید و عام و خاص و نظائر آن باشد، به این معنا که در جایی که شنونده خیال کرده یکی از افراد عام یا مطلق یا یک فرد در برههای از برهههای زمان از تحت عموم افراد یا عموم زمانها بیرون شده گوینده برای رفع این توهم میگوید: این فرد کما فی السابق در تحت عموم باقی است، مثلاً معنای شعر ابی النجم این است که خیال نشود قدرت و قریحه شعری من فرسوده و از دست رفته و در نتیجه اشعار امروزم غیر اشعار برجسته سابق است، نه، اشعار امروزم واجد همه محاسنی است که اشعار سابقم بود.
و اما در آیه مورد بحث جای بکار بردن این نکته نیست، برای اینکه اگر مراد از رسالت مجموع دین و یا اصول دین باشد و نزول آیه هم در اوایل بعثت باشد کما اینکه فرض همین است، دیگر دو چیز در بین نیست، تا گفته شود اگر این رسالت را تبلیغ نکنی رسالت را تبلیغ نکردهای، زیرا فرض شد یک رسالت است نسبت به سر تا پای دین، پس معلوم شد که سیاق آیه مورد بحث سیاقی نیست که بشود آن را از آیات نازله اول بعثت شمرد، و مراد از" ما أُنْزِلَ" را هم مجموع و یا اصل دین دانست.
و همچنین روشن شد که نه تنها نمیشود مقصود از" ما أُنْزِلَ" را مجموع دین در اوایل بعثت دانست، بلکه در هیچ زمانی به این معنا نمیتوان گرفت، زیرا اشکال از جهت لغو بودن جمله" إِنْ لَمْ تَفْعَلْ" بود و این اشکال منحصر به یک زمان نیست. علاوه بر اینکه اگر مراد از رسالت، مجموع و یا اصول دین بود، ممکن نبود تاریخ نزول آیه جز اول بعثت باشد، تازه محذور خوف رسول اللَّه (ص) هم در دین بجای خود باقی است.
پس از همه این وجوه بخوبی استفاده شد که آن چیزی را که بتازگی به رسول اللَّه (ص) نازل شده و فشار و تاکید همراه دارد، بهیچ تقدیر و فرضی نمیتوان آن را عبارت از اصل دین و یا مجموع آن گرفت، ناگزیر باید آن را به معنای بعضی از دین و حکمی از احکام آن دانست، و آیه را بدین صورت معنا کرد: این حکمی که از ناحیه پروردگارت بتو نازل شده تبلیغ کن، که اگر این یکی را تبلیغ نکنی مثل اینست که از تبلیغ مجموع دین کوتاهی کرده باشی، و لازمه این معنا اینست که مقصود از "ما أُنْزِلَ" آن حکم تازه و مقصود از" رسالت" مجموع دین باشد، و گرنه دچار همان محذور سابق خواهیم شد که عبارت بود از لغو بودن آیه نظیر جمله: آنچه در جوی میرود آبست، زیرا همانطوری که گفتیم اگر مراد از کلمه" رسالته" همین رسالت مخصوصی باشد که تازه نازل شده است معنای آیه این میشود: این رسالت تازه را تبلیغ کن که اگر آن را تبلیغ نکنی آن را تبلیغ نکردهای، و معلوم است که این کلامی است لغو و از ساحت مقدس خدای حکیم دور، پس مراد این است که این حکم را تبلیغ کن و گرنه اصل دین و یا مجموع آن را تبلیغ نکردهای، و این یک معنای صحیح و معقولی است که شعر ابو النجم هم در مقام افاده همانست.
این چه تکلیفی است که لازمه ابلاغ نکردن آن، عدم ابلاغ اصل دین میباشد؟
در اینجا این سؤال پیش میآید که این چه تکلیفی است که لازمه تبلیغ نکردن آن به تنهایی این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟ و ممکن است کسی هم در پاسخ بگوید: این بدان جهت است که اصولاً احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنها کمال ارتباط و بستگی بر قرار است، بطوری که اگر در یکی از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است، مخصوصاً اگر این اخلال، در تبلیغ آن فرض شود، برای اینکه ارتباط بین احکام در ناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است، لیکن جواب آن سؤال این نیست.
این جواب با اینکه در جای خود حرف صحیحی است، لیکن با ظاهر جملهای که در ذیل آیه مورد بحث است یعنی جمله:" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ" سازگار نیست، زیرا از این جمله استفاده میشود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمی نبوده است، بلکه کسانی با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یا کافر باشند و یا از دین بیزاری جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسی است، کسانی که با تمام وسایل برای ابطال و بی اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده میدهد که رسول خود را به زعم آنها یاری نموده و فعالیتهای آنها را خنثی خواهد کرد، و در کارشان و بسوی هدفشان هدایت نخواهد نمود.
علاوه بر این، این مخالفت را نمیتوان مخالفت عملی دانست، برای اینکه احکام اسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند، مثلاً بعضی از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دیناند، و بعضی به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال، کما اینکه در محرمات هم این تفاوت دیده میشود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند.
مثلاً یکی زنای محصنه است و یکی نگاه بنامحرم، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کجا، پس نمیتوان گفت اگر کسی مثلاً دعای در وقت دیدن ماه نو را نخواند (و لو همه عبادتهای واجبه را انجام داده باشد) و یا به نامحرم نگاه کند (و لو از تمامی محرمات دیگر پرهیز کرده باشد) هیچیک از احکام اسلام را امتثال نکرده.
بنا بر این ترس رسول اللَّه را نمیتوان توجیه کرد، زیرا مخالفت یک یک احکام چیزی نیست که رسول اللَّه (ص) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهداری از شر آن مخالفتها وعده دهد، بنا بر این جای تردید نیست که این حکم حکمی است که حائز کمال اهمیت است بحدی که جا دارد رسول اللَّه (ص) از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وی را دلگرم و مطمئن سازد، حکمی است که در اهمیت به درجه ایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمی است که دین با نبود آن جسدی است بدون روح که نه دوامی دارد و نه حس و حرکت و خاصیتی.
و این مطلب بخوبی از آیه استفاده میشود، و آیه کشف میکند آن حکم، حکمی است که مایه تمامیت دین و استقرار آنست، حکمی است که انتظار میرود مردم علیه آن قیام کنند، و در نتیجه و رق را برگردانیده و آنچه را که رسول اللَّه (ص) از بنیان دین بنا کرده منهدم و متلاشی سازند، و نیز کشف میکند از اینکه رسول اللَّه (ص) هم این معنا را تفرس میکرده و از آن اندیشناک بوده، و لذا در انتظار فرصتی مناسب و محیطی آرام، امروز و فردا میکرده که بتواند مطلب را به عموم مسلمین ابلاغ کند و مسلمین هم آن را بپذیرند.
و در چنین موقعی این آیه نازل شده است، و دستور فوری و اکید به تبلیغ آن حکم داده است.
و باید دانست که این انتظار از ناحیه مشرکین و بتپرستان عرب و سایر کفار نمیرفته، بلکه از ناحیه مسلمین بوده زیرا دگرگون ساختن اوضاع و خنثی کردن زحمات رسول خدا (ص) وقتی از ناحیه کفار متصور است که دعوت اسلامی منتشر نشده باشد، اما پس از انتشار اگر انقلابی فرض شود جز بدست مسلمین تصور ندارد، و کارشکنیها و صحنه سازی هایی که از طرف کفار تصور دارد همان افتراءاتی است که قرآن کریم از اول بعثت تا کنون از آنان نقل کرده، که گاهی دیوانهاش خوانده میگفتند:" مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ" 11 و گاهی میگفتند یادش میدهند:" إِنَّما یعَلِّمُهُ بَشَرٌ" 12 و گاه شاعرش نامیده و میگفتند:" شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیبَ الْمَنُونِ" 13 و گاه ساحرش دانسته و میگفتند:" ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ" 14،" إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً" 15
و یا قرآنش را از حرفهای کهنه و قدیمی خوانده و میگفتند:" إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ یؤْثَرُ" 16،" أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکتَتَبَها فَهِی تُمْلی عَلَیهِ بُکرَةً وَ أَصِیلًا" 17،" أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلی آلِهَتِکمْ إِنَّ هذا لَشَیءٌ یرادُ" 18، و امثال اینها از مزخرفاتی که در باره آن جناب گفتند و باعث وهن و سستی ارکان دین هم نشد، برای اینکه جواب همه این افتراءات یک کلمه است، و آن اینست که از این حرفها بر میآید صاحبان این افتراءات نسبت به دین اسلام متزلزلند، و هنوز حق بر ایشان روشن نشده و در باره اسلام و حقانیت آن استقامتی کسب نکردهاند.
این افتراءات و تهمتها مختص به اسلام و پیغمبر عزیزش نبوده، تا رسول خدا از تفرس و بو بردن وقوع آن مضطرب شود، چه سایر انبیاء و مرسلین (ع) هم در این گونه ابتلاآت و رو برو شدن با این گونه گرفتاریها از ناحیه امت خود با آن جناب شریک بودهاند، کما اینکه خدای متعال در قرآن کریم اینگونه گرفتاریها را نسبت به حضرت نوح و انبیای بعد از نوح (ع) سراغ میدهد، پس خطر محتمل را نمیتوان از قبیل گرفتاریها و افتراءات کفار در اوایل بعثت دانست، بلکه خطری اگر بوده (و مسلماً هم بوده) امری بوده که از جهت کیفیت و زمان با آن گرفتاریها منطبق نمیشود، و وقوعش جز در بعد از هجرت و پای گرفتن دین در مجتمع اسلامی تصور ندارد.
آری مجتمع آن روز مسلمین طوری بوده که میتوان آن را به یک معجون تشبیه کرد، چه جامعه آن روز مسلمین مخلوط بوده از یک عده مردان صالح و مسلمانان حقیقی و یک عده قابل ملاحظه از منافقین که بظاهر در سلک مسلمین درآمده بودند، و یک عده هم از مردمان بیمار دل و ساده لوح که هر حرفی را از هر کسی باور میکردند و قرآن کریم هم بر این چند جور مردم آن روز اشاره صریح دارد، و به شهادت آیات زیادی از قرآن که تفسیر آن در مجلدات قبلی این کتاب گذشت، ایشان در عین اینکه به ظاهر و یا واقعاً ایمان آورده بودند رفتارشان با رسول اللَّه (ص) رفتار رعیت با شاه بوده، و همچنین احکام دینی را هم به نظر قانونی از قوانین ملی و قومی مینگریستهاند.
بنا بر این ممکن بوده که تبلیغ بعضی از احکام، مردم را به این توهم گرفتار کند (العیاذ باللَّه) که رسول اللَّه (ص) این حکم را از پیش خود و به نفع خود تشریع کرده، و خلاصه از تشریع این حکم سودی عاید آن جناب میشود، این توهم باعث این میشود که مردم به این فکر بیفتند که راستی نکند این شخص پادشاهی باشد که برای موفقیت خود خویشتن را پیامبر قلمداد کرده، و این احکام هم که به اسم دین مقرر نموده همان قوانینی باشد که در هر مملکت و حکومتی به انحای مختلف اجراء میگردد.
علت نگرانی رسول اللَّه (ص) از ابلاغ آنچه بدان مأمور شده است:
و پر واضح است که اگر چنین توهم و شبهه در بین مردم پای گیرد و در دلهایشان جاگیر شود تا چه اندازه در فساد و از بین بردن دین تأثیر دارد، و هیچ نیرو و هیچ فکر و تدبیری نمیتواند آن اثر سوء را متوجه سازد.
پس غیر این نیست که این حکمی که در آیه مورد بحث رسول اللَّه (ص) مأمور به تبلیغ آن شده حکمی است که تبلیغ آن مردم را به این توهم میاندازد که رسول خدا این مطلب را از پیش خود میگوید، و مصلحت عموم و نفعشان در آن رعایت نشده است، نظیر داستان زید و تعدد زوجات رسول و اختصاص خمس غنیمت به رسول اللَّه (ص) و امثال این احکام اختصاصی، با این تفاوت که سایر احکام اختصاصی چون مساسی با عامه مسلمین ندارد یعنی نفعی از آنها سلب نمیکند و ضرری به آنها نمیرساند از این جهت طبعاً باعث ایجاد آن شبهه در دلها نمیشود.
مثلاً داستان ازدواج رسول خدای (ص) با همسر زید- پسر خوانده خود- تنها حکمی مخصوص به خود آن جناب نبوده، گر چه ممکن است توهم شود که این هم بمنظور انتفاع شخص رسول اللَّه (ص) تشریع شده است، لیکن چون این حکم عمومی اعلام شده است و عموم مسلمین میتوانند با زن پسر خواندههای خود ازدواج کنند، از این رو خیلی به ذوق نمیزند، و در داستان ازدواج بیش از چهار همسر دائمی، گر چه حکمی است مخصوص به رسول اللَّه (ص) لیکن باز هم باعث تقویت آن شبهه در دلها نمیگردد، زیرا بفرض اینکه (العیاذ باللَّه) رسول اللَّه (ص) این حکم را از روی هوای نفسانی و بدون دستور خداوند مقرر کرده باشد چون هیچ مانعی برای آن جناب بنظر نمیرسد که این حکم را توسعه دهد و هیچ فرضی تصور نمیرود که از این توسعه مضایقه نماید، از این رو باز هم به ذوقها نمیزند، مخصوصاً رسول اللهی که سیره و رفتارش در ایثار بنفس بر مسلمان و کافر معلوم و معروف است، رسول اللهی که مردم را در آنچه خداوند از مال و چیزهای دیگر روزی فرموده بر خود مقدم میدارد، چگونه ممکن است مردم را محدود و محکوم کند به اینکه بیش از چهار همسر دائمی اختیار نکنند و لیکن خود تا 9 نفر اختیار کند؟! پس جای هیچ تردیدی نیست که اجرای این حکم نسبت به خصوص خود از ناحیه خداوند بوده نه از روی هوا.
آن امر مهمی که پیامبراکرم مأمور به ابلاغ آن شده، "ولایت" و جانشینی علی (علیه السلام) است
از اینجا و از همه آنچه تا کنون گفته شد بخوبی استفاده میشود که در آیه شریفه رسول اللَّه (ص) مأمور به تبلیغ حکمی شده که تبلیغ و اجرای آن مردم را به این شبهه دچار میکند که نکند رسول اللَّه (ص) این حرف را بنفع خود میزند، چون جای چنین توهمی بوده که رسول اللَّه (ص) از اظهار آن اندیشناک بوده، از همین جهت بوده که خداوند امر اکید فرمود که بدون هیچ ترسی آن را تبلیغ کند، و او را وعده داد که اگر مخالفین در صدد مخالفت بر آیند آنها را هدایت نکند.
و این مطلب روایاتی را که هم از طرق عامه و هم از طرق امامیه وارد شده است تأیید میکند، چون مضمون آن روایات اینست که آیه شریفه در باره ولایت علی (ع) نازل شده، و خداوند رسول اللَّه (ص) را مأمور به تبلیغ آن نموده، و آن جناب از این عمل بیمناک بوده که مبادا مردم خیال کنند وی از پیش خود پسر عم خود را جانشین خود قرار داده است، و به همین ملاحظه انجام آن امر را به انتظار موقع مناسب تأخیر انداخت تا اینکه این آیه نازل شد، ناچار در غدیر خم آن را عملی کرد و در آنجا فرمود:" من کنت مولاه فهذا علی مولاه" یعنی هر که من مولای اویم، این- علی بن ابی طالب- نیز مولای اوست. 19
اما" ولایت": باید دانست همانطوری که در زمان رسول اللَّه امور امت و رتق و فتق آن بدست آن جناب اداره میشده بطور مسلم و بدون هیچ ابهامی پس از در گذشت وی نیز شخصی لازم است که این امر مهم را عهده دار باشد، و قطعاً هیچ عاقلی بخود اجازه نمیدهد که توهم کند دینی چنین وسیع و عالمگیر، دینی که از طرف خدای جهان، جهانی و ابدی اعلام و معرفی شده است، دینی که وسعت معارفش جمیع مسائل اعتقادی و همه اصول اخلاقی و احکام فرعی را که تمامی قوانین مربوط به حرکات و سکنات فردی و اجتماعی انسانی را متضمن است بر خلاف سایر قوانین و استثنا احتیاج به حافظ و کسی که آن طور که شاید و باید آن را نگهداری کند ندارد، و یا توهم کند که مجتمع اسلامی استثناء و بر خلاف همه مجتمعات انسانی بینیاز از والی و حاکمی است که امور آن را تدبیر و اداره نماید، کیست که چنین توهمی بکند؟! و اگر کرد جواب کسی را که از سیره رسول اللَّه (ص) بپرسد چه میگوید؟!
زیرا رسول اللَّه (ص) سیرهاش بر این بود که هر وقت به عزم جنگ از شهر بیرون میرفتند کسی را به جانشینی خود و به منظور اداره امور اجتماعی مسلمین جای خود میگذاشتند، کما اینکه علی بن ابی طالب (ع) را در جنگ تبوک جانشین خود در مدینه قرار دادند، علی (ع) هم که عشق مفرطی به شهادت در راه خدا داشت عرض کرد: آیا مرا خلیفه و جانشین خود در مدینه قرار میدهی؟ با اینکه در شهر جز زنان و کودکان کسی باقی نمانده؟! پیامبر فرمود: آیا راضی نیستی که نسبت تو، به من نسبت هارون باشد به موسی، با این تفاوت که بعد از موسی (ع) پیغمبرانی آمدند و پس از من پیغمبری نخواهد آمد؟!.
و همچنین آن حضرت در سایر شهرهایی که آن روز بدست مسلمین فتح شده بود مانند مکه و طائف و یمن و امثال آنها جانشینان و حکامی نصب میفرمود، و نیز بر لشکرها چه کوچک و چه بزرگ که باطراف میفرستادند امرا و پرچمدارانی میگماردند، این بوده است رفتار رسول اللَّه (ص) در ایام حیات خود، و چون فرقی بین آن زمان و زمان پس از رحلت آن جناب نیست، از این رو باید برای زمان غیبت خود هم فکری بکند، و شخصی را برای اداره امور امت تعیین بفرماید، بلکه احتیاج مردم به والی در زمان غیبت آن جناب بیشتر است از زمان حضورش، و با این حال چگونه میتوان تصور کرد که آن جناب برای آن روز مردم هیچ فکری نکرده است؟!.
نکاتی که در آیه شریفه "یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک" میباشد
چند نکته در این آیه شریفه هست که به یک یک آنها اشاره میکنیم:
یکی اینکه در این آیه رسول اللَّه (ص) با اینکه دارای القاب زیادی است بعنوان رسالت مورد خطاب قرار گرفته، و این از این جهت است که در این آیه گفتگو از تبلیغ است، و مناسبترین القاب و عناوین آن جناب در این مقام همان عنوان رسالت است، برای اینکه بکار رفتن این لقب خود اشارهای است به علت حکم، یعنی وجوب تبلیغی که بوسیله همین آیه به رسول اللَّه (ص) گوشزد شده است، و میفهماند که رسول، جز انجام رسالت و رسانیدن پیام کاری ندارد، و کسی که زیر بار رسالت رفته البته به لوازم آن که همان تبلیغ و رسانیدن است قیام میکند.
دوم اینکه در این آیه از خود آن مطلبی که باید تبلیغ شود اسم نبرده، تا هم به عظمت آن اشاره کرده باشد و هم به آن چیزی که لقب رسالت به آن اشاره داشت، اشاره کند، یعنی بفهماند که این مطلب امری است که رسول اللَّه (ص) در آن هیچ گونه اختیاری ندارد.
بنا بر این، در آیه شریفه دو برهان بر سلب اختیار از رسول اللَّه (ص) در تبلیغ کردن و یا تأخیر در تبلیغ اقامه شده است، یکی تعبیر از آن جناب به رسول، و یکی هم نگفتن اصل مطلب، و در عین اینکه دو برهان است دو عذر قاطع هم هست برای رسول اللَّه (ص) در جرأتش بر اظهار مطلب و علنی کردن آن برای عموم، و در عین حال تصدیق فراست رسول اللَّه (ص) هم هست، یعنی میفهماند که رسول اللَّه (ص) درست تفرس کرده و در احساس خطر مصیب بوده است، و نیز میرساند که این مطلب از مسائلی است که تا رسول اللَّه (ص) زنده است باید به زبان مبارک خودش به مردم ابلاغ شود و کسی در ایفای این وظیفه جای خود آن جناب را نمیگیرد.
" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ" همانطوری که سابقاً هم اشاره کردیم مراد از" رسالت" و یا به قرائتهای دیگر" رسالات" مجموع وظایفی است که رسول اللَّه (ص) بدوش گرفته بود، و نیز سابقاً گفتیم که از لحن آیه اهمیت و عظمت این حکمی که به آن اشاره کرده استفاده میشود، و فهمیده میشود که حکم مذکور حکمی است که اگر تبلیغ نشود مثل اینست که هیچ چیز از رسالتی را که بعهده گرفته است تبلیغ نکرده باشد، بنا بر این میتوان گفت گر چه کلام صورت تهدید دارد لیکن در حقیقت در صدد بیان اهمیت مطلب است، و میخواهد بفهماند مطلب اینقدر مهم است که اگر در حق آن کوتاهی شود حق چیزی از اجزای دین رعایت و ادا نشده است.
پس جمله" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ" جمله شرطیه ایست که ریخت و سیاقش برای بیان اهمیت و تأثیر بود و نبود شرط است، و اینکه بود و نبود جزا هم متفرع بر بود و نبود شرط است، و در حقیقت این جمله شرطیه که صورتا شرطیه است، در واقع شرطیه نیست، زیرا جمله شرطیه در محاورات مردم معمولاً وقتی بکار میرود که تحقق جزا مجهول باشد به جهت جهل بتحقق شرط، و چون در جمله شرطیه مورد بحث یعنی" إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ" نمیتوان به خدای تعالی نسبت جهل داد از این رو اگر هم میبینیم جمله بصورت شرطیه بیان شده است میدانیم که در حقیقت شرطیه نیست.
علاوه بر اینکه ساحت مقدس رسول اللَّه (ص) منزه است از اینکه خدای تعالی و لو بصورت شرطیه و" اگر" نسبت مخالفت و نافرمانی و ترک تبلیغ به او بدهد، با اینکه خودش در مدح او فرموده:" اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ- یعنی خداوند داناتر است که رسالت خود را در کجا و به چه شخصی محول کند"، پس جمله" وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ ..." درست است که بظاهر تهدید را میرساند لیکن در واقع اعلام اهمیت این حکم است به آن جناب و به سایر مردم و اینکه رسول اللَّه در تبلیغ آن هیچ جرمی و گناهی ندارد، و مردم حق هیچگونه اعتراض به او ندارند.
معنای عصمت در جمله:" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ"
" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ" راغب گفته است:" عصم" (بفتح عین و سکون صاد) به معنای امساک است، و اعتصام به معنای آن حالتی است از انسان که در طلب حافظی که او را حفظ کند از خود نشان میدهد. راغب همچنین در معنای این کلمه بسط کلام میدهد تا آنجا که میگوید:
" عصام" (بکسر عین) چیزی است که بوسیله آن چیزی بسته و حفظ میشود و عصمتی که در انبیا است به معنای نگهداری ایشانست از معصیت، و خداوند ایشان را با وسایل گوناگونی حفظ میکند: یکی با صفای دل و پاکی گوهری است که خدای تعالی ایشان را به آن کرامت اختصاص داده است و یکی دیگر با نعمت فضائل جسمانی و نفسانی است که به آنان ارزانی داشته و دیگر با نصرت و تثبیت قدمهای آنها است، و نیز سکینت و اطمینان خاطر و نگهداری دلهایشان و توفیقاتشان است، کما اینکه خدای تعالی فرموده:" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ".
و عصمت چیزی است نظیر دستبند که زنان در دست میاندازند، و از دست، آن موضعی را که عصمت (دست بند) بر آن قرار میگیرد معصم گویند، و بعضی به سفیدی مچ دست با پای چارپایان از نظر شباهتش به دست بند عصمت گفتهاند، نظیر اینکه چارپایی را که یک پایش سفید باشد به چارپایی که یک پایش بسته باشد تشبیه کرده و محجل میگویند و بر همین قیاس گفته میشود:" غراب اعصم- کلاغ قلاده دار" 20.
و اما معنایی را که راغب برای عصمت انبیا (ع) کرد، گر چه معنای صحیحی است لیکن مثال زدنش به آیه مورد بحث درست نیست، برای اینکه آیه مورد بحث مربوط به عصمت انبیا نیست، وی خوب بود برای عصمت انبیا به آیات دیگری مثل میزد نه به آیه مورد بحث، و آن معنایی که برای عصمت انبیا کرده است اگر بخواهیم با آیات قرآنی تطبیق کنیم با آیه" وَ ما یضُرُّونَک مِنْ شَیءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیک الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ عَلَّمَک ما لَمْ تَکنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیک عَظِیماً" 21 بهتر تطبیق میشود.
و اما عصمت در آیه مورد بحث ظاهرش اینست که به معنای نگهداری و حفاظت از شر مردم باشد، شری که انتظار میرفته متوجه نفس شریف رسول اللَّه (ص) شده و یا مانع مقاصد و هدفهای مقدس دینیش و یا موفقیت در تبلیغش و یا به نتیجه رسیدن زحماتش و سخن کوتاه آنچه مناسب ساحت مقدس اوست بشود، و این ربطی به مساله عصمت انبیا ندارد.
و بهر حال از موارد استعمال این کلمه بدست میآید که این کلمه به معنای گرفتن و نگهداری است، بنا بر این استعمالش در معنی حفظ از قبیل استعاره لازم است برای ملزوم، چه لازمه حفظ گرفتن است، و اینکه عصمت از شر مردم را معلق گذاشت، و بیان نفرمود که آن شر چه شریست و مربوط به چه شانی از شؤون مردم است؟
آیا از قبیل کشتن و مسموم کردن و غافلگیر ساختن است؟ یا مقصود آزارهای روحی از قبیل دشنام و افترا است؟ یا از قبیل کارشکنی و بکار بردن مکر و خدعه است؟ و سخن کوتاه از بیان نوع شکنجه و آزار مردم سکوت کرد تا افاده عموم کند، و همه انواع آزارها را شامل شود، و لیکن از همه بیشتر همان کارشکنیها و اقداماتی که باعث سقوط دین و کاهیدن رونق و نفوذ آن است به ذهن میرسد.
مراد از" ناس" در"وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ"
" الناس" به معنای نوع انسان است نه انسان خاص، جامعی است که در صدق آن نه خصوصیات تکوینی از قبیل نر و مادگی دخالت دارد، و نه امتیازات غیر تکوینی، مانند داشتن علم و فضل و مال و نداشتن آنها، و از همین جهت که به همه افراد این جنس صادق است بیشتر در جماعت استعمال میشود و کمتر دیده شده است که به یک فرد" ناس" گفته شود و نیز از جهت اینکه این کلمه متضمن معنای انسانیت است، چه بسا دلالت بر مدح کند، البته این دلالت در مواردی است که در آن فضیلت به معنای انسانیت ملاحظه شده باشد، مانند این آیه:" إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کما آمَنَ النَّاسُ" 22 که در این آیه ناس ممدوح است، و مراد از آن کسانیاند که در آنها انسانیت که ملاک درک حق و تمیز آن از باطل است وجود داشته باشد.
پس معنای آیه این میشود: وقتی به آنها گفته میشود ایمان آرید همانطوری که مردم کامل ایمان آوردند، و چه بسا بر عکس دلالت بر نکوهش کند، یعنی در پارهای از موارد خست و پستی افرادی را برساند، و این در جایی است که گفتگو از امری باشد که محتاج به لحاظ پارهای از فضائل انسانیت زائد بر آنچه در صدق اسم انسان لازم است باشد، مانند این آیه:" وَ لکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ" 23 چون بیشتر مردم فضائلی زائد بر اصل معنای انسانیت ندارند.
و نیز مانند اینکه به کسی بگویی: خیلی به وعدههای مردم اعتماد مکن و خیلی به جمعیت آنها غره مباش، و غرضت از این گفتار این باشد که وعده کسانی قابل اعتماد و جمعیتشان مایه پشت گرمی است که از فضلا و دارندگان ملکه وفا و ثبات عزم باشند، نه هر دو پایی که کلمه انسان بر او صادق باشد، گاهی هم نه بر مدح دلالت دارد و نه بر ذم، و این در جایی است که گفتگو در چیزی باشد که در آن تنها جنس انسانی بدون ملاحظه چیز دیگری دخیل باشد، مانند این آیه:" یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکمْ مِنْ ذَکرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکمْ" 24.
زیرا در این آیه شریفه گفتگو از جنس انسانی است نه از انسان فاضل و یا ناقص، و بعید نیست که در آیه مورد بحث هم به همین معنا باشد، یعنی مراد از ناس سواد مسلمین باشد، سوادی که همه رقم اشخاص از مؤمن و منافق و بیمار دل بطور غیر متمایز و آمیخته با هم در آن وجود دارند.
بنا بر این اگر کسی از چنین سوادی بیمناک باشد از همه اشخاص آن بیمناک خواهد بود، و چه بسا جمله" إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ" هم این آمیختگی و عمومیت و بی نشانی را برساند، زیرا معلوم میشود کسانی از کفار بی نام و نشان در لباس مسلمین و در بین آنها بودهاند، و این هیچ بعید نیست،
زیرا سابقاً هم گفتیم که آیه مورد بحث بعد از هجرت و در ایامی نازل شده است که اسلام شوکتی بخود گرفته و جمعیت انبوهی به آن گرویده بودند، و معلوم است که در چنین ایامی صرفنظر از اینکه مسلمانان واقعی انگشت شمار بودند، سواد مسلمین سواد عظیمی بوده و ممکن بوده است کسانی از کفار خود را در بین آنها و بعنوان مسلمان جا بزنند، و عملیات خصمانه و کارشکنیهای خود را بسهولت انجام دهند، و لذا میبینیم خداوند در مقام تعلیل جمله" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ" میفرماید:" إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ"، چون بعد از اینکه وعده حفاظت به رسول خود میدهد، مخالفین را کفار میخواند.
در اینجا این سؤال پیش میآید: همانطوری که از آیه مورد بحث استفاده میشود خداوند رسول خود را از شر کفار حفظ فرمود؟ و اگر چنین است پس آن همه آزار و محنتها که از کفار و از امت خود دید چه بود؟! و آیا این آیه با سایر آیات قرآنی که صریحاند در اینکه رسول اللَّه (ص) در راه تبلیغ دین محنتهای طاقت فرسایی دیده منافات ندارد؟! و آیا جز این است که رسول خدا خودش فرمود: هرگز هیچ پیغمبری به مقدار و مانند آزارهایی که من دیدم ندیده و همچنین این سؤال پیش میآید که این آیه میفرماید: خداوند کفار را هدایت نمیکند، آیا این جمله منافی سراپای قرآن و مخالف صریح عقل نیست؟!
خداوندی که خود تمامی وسایل هدایت را که یکی از آنها فرستادن انبیا و کتابهای آسمانی است فراهم فرموده، آیا معقول است همین خدای مهربان از طرفی به انبیای خود اصرار بورزد که بندگان مرا به خدایشان آشنا کنید و از طرفی خودش بفرماید: خداوند کفار را هدایت نمیکند مگر اینکه حجت خالص بر آنها تمام شود؟!
و آیا جز این است که ما به چشم خود میبینیم که خداوند کفار را یکی پس از دیگری هدایت میکند؟!.
جواب سؤال اولی اینست که خدای تعالی که فرموده" إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ" در حقیقت جمله" وَ اللَّهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ" را توضیح داده، به این معنا که در سعه اطلاق آن تصرف کرده و اطلاق آن را که شامل تمامی انواع محنتها، چه آنهایی که ممکن بود در مقابل تبلیغ این حکم ببیند و چه غیر آن بود تقیید کرده است به آزارهایی که در خصوص این حکم و قبل از موفقیت به اجرای آن ممکن بود از دشمنان برسد، حالا یا به این بوده که آن جناب را در حین تبلیغ این حکم بقتل برسانند، و یا بر او شوریده و اوضاع را دگرگون سازند، و یا او را به باد تهمتهایی که باعث ارتداد مردم است گرفته و یا حیلهای بکار برند که این حکم را قبل از اینکه به مرحله عمل برسد خفه کرده و در گور کنند، و لیکن خدای تعالی کلمه حق و دین مبین خود را بر هر چه بخواهد و هر کجا و هر وقت و هر کس که بخواهد اقامه و اظهار مینماید، کما اینکه در کلام عزیز خود فرموده:" إِنْ یشَأْ یذْهِبْکمْ أَیهَا النَّاسُ وَ یأْتِ بِآخَرِینَ وَ کانَ اللَّهُ عَلی ذلِک قَدِیراً" 25.
و اما جواب از سؤال دوم: باید دانست که مقصود از کفر در اینجا، کفر به خصوص آیه ایست که متضمن حکم مورد بحث است، حکمی که جمله" ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک- آنچه از پروردگارت بتو نازل شده" اشاره به آن دارد، کما اینکه در آیه حج، مخالفین خصوص حج را کافر خوانده و فرموده:" وَ مَنْ کفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی عَنِ الْعالَمِینَ" 26 نه کفری که به معنای استکبار از اصل دین و از اقرار به شهادتین است، زیرا کفر به این معنا با مورد آیه مناسبت ندارد، مگر اینکه کسی بگوید مراد از" ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک" مجموع دین و قرآن است، که ما سابقاً جوابش را داده و این حرف را نپذیرفتیم، و بنا بر این مراد از هدایت هم هدایت به راه راست نیست، بلکه مراد هدایت به مقاصد شوم آنها است، و معنایش این است که خداوند ابزار کار و اسباب موفقیت آنان را در دسترسشان قرار نمیدهد، نظیر این آیه که میفرماید:" إِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ" 27 و این آیه:" وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ" 28 که معلوم است مراد از هدایت در این دو آیه هدایت به فسق و ظلم است، و ما سابقاً در جلد دوم این کتاب راجع به این هدایت بحث کردیم.
پس معنای آیه اینست که خداوند آنها را مطلق العنان نمیگذارد تا هر لطمه که بخواهند به دین و به کلمه حق وارد آورده و نوری را که از جانب خود نازل کرده خاموش کنند، چون بطور کلی کفار و ظالمین و فاسقین از شومی و بدی که دارند همواره در پی تغییر سنت خداوند، و میخواهند سنتی را که بین خلق خدا جاری است و مسیر اسبابی را که یکی پس از دیگری در راه تحصیل مسببات در جریانند عوض کرده اسبابی را که همه اسباب هدایت و فضیلتند و بین آنها و اینکه نام گناه بر آنها اطلاق شود فرسنگها فاصله است، آلوده کرده و بسوی مقاصد باطل و فاسد خود منحرف کنند، آری آنان اینطور میخواهند و لیکن قدرت و شوکتشان که آن را هم خدا ارزانیشان داشته خداوند را زبون و عاجز نمیکند، هر چند مساعیشان آنان را احیاناً و در چند قدم کوتاه پیشرفت دهد و در نتیجه، کارشان سامان یابد و به مقاصد پلید خود نائل شوند و لیکن این استعلا و استقامت کارهایشان جز برای مدت کوتاهی دوام نیافته و بالآخره تباه خواهد شد، بلکه خداوند آنان را در چاهی که برای مسلمین کنده بودند در خواهد انداخت، آری" وَ لا یحِیقُ الْمَکرُ السَّیئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" 29.
نویسنده: محمد حسین طباطبایی
پی نوشت:
1. اگر ایشان تورات و انجیل و آنچه را که از ناحیه پروردگارشان بسویشان نازل شده بپا میداشتند از بالای سر و زیر پاهاشان روزی میخوردند.
2. بگو ای اهل کتاب هیچ چیز نخواهید بود مگر آنکه تورات و انجیل را و آنچه را که پروردگارتان بسویتان نازل کرده بپا بدارید.
3. بخوان بنام پروردگارت، همان پروردگاری که عالم را آفرید. سوره علق آیه 1.
4. بنا بر این باید در وظایف خود استقامت بورزید و در عبادات متوجه و از کردهها استغفار کنید، و وای بر حال مشرکین. سوره حم سجده آیه 6.
5. سوره مدثر آیه 1.
6. چنین نیست که بر نبی اکرم (ص) در آنچه که خدا واجب فرموده حرجی باشد، خداوند در باره او سنتی را مقرر فرموده که در باره همه انبیا همان را مقرر و اجرا نموده بود، و امر پروردگار همواره بطور قضا و قدر حتمی بوده است، همان انبیایی که پیامهای او را به مردمی که بسویشان مبعوث بودند میرساندند و از او میترسیدند و از احدی جز خدا هراس نداشتند، و بس است خداوند برای حفظ و پاداش دادن به آنان. سوره احزاب آیه 39.
7. از آنان نترسید، بلکه از من بترسید اگر مردمی با ایمان هستید. سوره آل عمران آیه 175.
8. کسانی که مردم بانان گفتند: زنهار که دشمن، خلق کثیری علیه شما جمع آوری کرده، بترسید و از روبرو شدن با ایشان بپرهیزید، لیکن همین تهدید بجای اینکه در اراده آنان خللی وارد سازد ایمانشان را بیش از پیش محکم نمود، و گفتند: بس است برای ما خداوند، که او نیکو وکیلی است. سوره آل عمران آیه 173.
9. تفسیر المنار ج 6 ص 463.
10. تفسیر روح المعانی ج 6 ص 169.
11. او جن زده ایست که از همان جن الهام میگیرد. سوره دخان آیه 9.
12. مسلماً انسانی او را تعلیم میدهد. سوره نحل آیه 103.
13. شاعری است که ما منتظریم او هم مانند سایر شعرا دستخوش حوادث روزگار شده خودش و نام و نشانش از یادها برود. سوره طور آیه 30.
14. یا ساحر است و یا جن زده. سوره ذاریات آیه 52.
15. شما پیروی نمیکنید مگر مردی را که ساحران جادویش کردهاند. سوره اسراء آیه 47.
16. این نیست جز همان سحری که سینه به سینه به او رسیده است. سوره مدثر آیه 24.
17. گفتند حرفهای او همان مطالب کهنه ایست که او استنساخ کرده و در هر صبح و شام برایش میخوانند. سوره فرقان آیه 5.
18. بزرگانشان میگفتند بروید و صبر کنید بر خدایان خود، این حرفها (که این مرد میزند) برای رسیدن به مقاصدی است که در سر پرورانده نه بمنظور حق. سوره ص آیه 6.
19. مجمع البیان ج 3 ص 223.
20. مفردات راغب ص 336- 337(عصم).
21. اینها با کید خود بتو ضرری نمیرسانند، چه خدای نگهدار تو است. قرآن و سنت را بتو نازل فرمود و شرایع و اخباری از پیغمبران گذشته بتو یاد داد که تو خود از آنها خبری نداشتی. آری فضل خداوند بر تو عظیم است. سوره نساء آیه 113.
22. سوره بقره آیه 13.
23. لیکن بیشتر مردم نمیفهمند. سوره روم آیه 30.
24. هان ای مردم! آفریدیم شما را از نر و مادهای. و قرارتان دادیم شاخه شاخه و قبیله قبیله تا یکدیگر را بشناسید، محققا گرامیترین شما پارساترین افراد شما است، براستی خداوند دانای با خبر است. سوره حجرات آیه 13.
25. اگر بخواهد شما را هلاک نموده ملت دیگری را به وجود میآورد، و خداوند بر این معنا قادر بوده و هست. سوره نساء آیه 133.
26. و کسی که کفر ورزید (بداند) که محققا خداوند بی نیاز از همه عالمیان است. سوره آل عمران آیه 97.
27. محققا خداوند هدایت نمیکند فاسقین و تبهکاران را. سوره منافقین آیه 6.
28. و خداوند هدایت نمیکند قوم ستمگر را. سوره بقره آیه 258.
29. مکر بد و دامی که تنیده میشود جز گریبان صاحبش را نمیگیرد و جز بر او مسلط و محیط نمیشود. سوره فاطر آیه 43.
منابع:
ترجمه تفسیر المیزان؛ سوره مائده – ذیل آیه 67