-
۲۹۱
در طول تاریخ نسبت به زن و حقوق او ظلم و جفا شده و در هر دوره و زمانی به شکل و طریقی؛ زمانی هیچ نوع استقلال و شخصیتی برای او قائل نبودند و حقوق او را نادیده میگرفتند و زمانی دیگر به اسم استقلال و آزادی او را به استثمار کشیده و شخصیت و حقیقت او را لگدکوب کردهاند. اما اسلام مکتبی است که شخصیت زن را احیاء کرد. ارزش و مقام زن در اسلام چنان است که سومین سورهٔ مفصل قرآن به نام زنان (نساء) نامیده شده و در سورههای دیگر قرآن نیز به زنان و حقوق آنها اشاره شده است و این همه ارزش و منزلت را در جای دیگری غیر از اسلام نخواهیم دید.
این تحقیق به شش فصل تقسیم شده است: فصل اول شخصیت زن در قرآن، فصل دوم: زن و مرد در قرآن، فصل سوم: زن و نفقه در قرآن، فصل چهارم: ارث زن در قرآن، فصل پنجم: زن و دیه در قرآن، فصل ششم: زن و حق طلاق.
مقدمه:
زن و مسائل مربوط به او از جمله امور مهم در عین حال حساسی است که در طول تاریخ با پیچیدگی بسیاری همراه بوده و فراز و نشیبهای بسیار را پشت سر گذاشته است. زمانی او را در ردیف حیوانات قرار داده، زمانی دیگر او را به مرحلهٔ خدایی رساندهاند.
در میان مکاتب باستان و دانشمندان قدیم، کم نیستند کسانی که زن را در مرتبهٔ انسانی همتای مرد نمیدانند. در یونان باستان برخی بر این اعتقاد بودند که زنان پلیدتر و خوارتر از حیواناتاند و حتی زن را از سلالة شیطان میدانستند. سقراط فیلسوف بزرگ یونانی، وجود زن را بزرگترین منشأ انحطاط بشریت میدانست. فیثاغورث دیگر اندیشمند یونانی معتقد بود اصلی خوب وجود دارد که نظم، نور و مرد را آفریده است و اصلی بد که آشوب، تیرگی و زن را آفریده است. همچنین ارسطو بر این باور بود که زن چیزی نیست مگر مرد ناکام، خطای طبیعت و حاصل نقصی در آفرینش. به عقیدهٔ ارسطو طبیعت آنجا که از آفریدن مرد ناتوان است زن را میآفریند. زنان و بندگان بنا بر طبیعت محکوم به اسارت هستند و به هیچ وجه سزاوار شرکت در کارهای عمومی نیستند. (سبحانی؛ زیبایی نژاد، 1385، ص 53)
آن قدر در دنیای گذشته خصوصاً در دنیای غرب به زن و حقوق او جفا شده که باعث گردیده در قرون اخیر نهضتهایی به طرفداری از حقوق زن شکل گیرد. تفکرات این نهضتها بر این بود که زن همچون مرد انسان است و از این نظر هیچ تفاوتی با او ندارد و عمده تفاوت زن و مرد در جنسیت آنها است که این مسأله موجب تفاوت در حقوق نمیشود؛ لذا زن نیز میبایست از تمام حقوقی که مرد برخوردار است، برخوردار باشد. از جمله حقوقی که این نهضتها برای زن قائل شدهاند، استقلال اقتصادی بوده که زنان را از خانهها بیرون کشیده و وارد بازار کار کردند، که البته دست پنهان سرمایه داران و کارخانه داران غربی در کار بوده است که اهداف دیگری از این شعارها داشتهاند. از جمله تأمین نیروی انسانی ارزان.
زنان که در دنیای غرب تا این زمان از هیچ گونه استقلال اقتصادی بهره مند نبودند به یک باره وارد بازار کار شدند و حاضر بودند که با قیمت ارزانتری برای کارخانهها کار کنند.
این نهضتها اگر چه حقوق زیادی برای زن قائل شده و بدبختیهای زیادی را از او گرفت اما از آن طرف بدبختیهای بسیاری را برای او به ارمغان آورده و ستمهایی بر او وارد داشته که کم از ستمهای وارد شده بر زن در طول تاریخ نبوده است.
در بین همهٔ تفکرات و دیدگاهها، دیدگاه اسلام نسبت به زن دیدگاهی درست و متعادل میباشد. اسلام در عین حال که زن را همچون مرد، انسان میداند و آن هم انسان آزاد و کامل، که هیچ تفاوتی در اصل خلقت با مرد نداشته و به او استقلال و شخصیت داده، تفاوتهای فیزیکی و روانی آن دو را نیز لحاظ کرده و با توجه به آن تفاوتها برای آنها حقوق متفاوتی در بعضی از جهات قائل شده است.
اسلام برای زن آن قدر ارزش قائل شده که نه تنها در آیات بسیاری به مسأله زن و حقوق او پرداخته است، بلکه سورهای را نیز به نام زنان (نساء) نامید. خداوند با نزول قرآن خط بطلانی بر تمام تفکرات غلط و پوچ متعصبان و جاهلان تاریخ کشید و حقوق پایمال شدهٔ زن را به او باز گرداند، حقوقی همچون عزت، عفت، استقلال اقتصادی و...
اسلام زن را همچون مرد به تمام معنی مستقل و آزاد میداند و به او این اجازه را میدهد که برای زندگی خود تصمیم بگیرد و برای اینکه این آزادی و استقلال بیشتر نمودار شود به او استقلال اقتصادی میدهد و او را مالک درآمد و سرمایههای خویش میداند.
از دیگر حقوقی که اسلام برای زن قرار داده، حق ارث است که در آیات قرآن و روایات به این مسأله اشاره شده است. همچنین مهر را به عنوان حقی برای زن قرار داده و به مردان امر میکند که مهر را که به عنوان عطیه و هدیهٔ خداوند به زن است، به طور کامل به زن بپردازند. و همچنین هزینهٔ زندگی زن را بر عهدهٔ مرد قرار داده تا ضعف جسمی زن از این راه جبران گردد و...
زن در ادیان و ملل گذشته، یا به طور کامل از این حقوق بهرهای نداشت یا اگر حقوقی هم داشته به این شیوه که در اسلام رایج میباشد، نبوده، لذا سیستم حقوقی اسلام خاص خودش است.
در آیین زرتشت، رهایی (طلاق) اختیاری نیست و شرایطی دارد و در اجرای مراسم زناشویی مهریه قید نمیشود. قانون ارث بردن زنان در آیین زرتشت مرسوم است.
در مذهب یهود مهر وجوددارد، در ایران دو برابر مبلغ جهیزیه به عنوان مهر ثبت میشد و علاوه بر آن پدر و مادر داماد نیز چیزی را به دختر هدیه میکردند که پرداخت نمیشود، بلکه مبلغ آن روی مبلغ مهر حساب میشود و به این رسم (مین حاق) گفته میشد. در هنگام طلاق مهریه و میم حاق در تعهد داماد است. لزوم مهریه و مین حاق به منزلهٔ ضریب اطمینانی برای زن است تا با دلگرمی بیشتری به زندگی زناشویی خویش بپردازد.
در مذهب یهود تنها یک طلاق وجود دارد که بر اساس فقه یهود صورت میگیرد و طلاق غیابی به ندرت صورت میگیرد.
شخصیت زن در قرآن:
عدم تأثیر ذکورت و اناثت در خطابات الهی
از نظر قرآن کریم، کمالات انسانی در مبدأ شناسی، معاد شناسی و وحی و رسالت شناسی است. یعنی کمال در داشتن جهان بینی الهی است به این معنا که جهان، آغازی دارد به نام خدا و اسمای حسنای او و انجامی دارد به نام معاد و قیامت و برزخ و دوزخ و بهشت و... و بین این آغاز و انجام، صراط مستقیمی است که مسألهٔ وحی و نبوت در این صراط مستقیم است.
چون در متن جهان، بیش از مبدأ و معاد و رابطهٔ بین مبدأ و معاد چیزی نیست، لذا اصول دین هم بیش از سه اصل نیست، اول مبدأشناسی، دوم معادشناسی، سوم پیامبرشناسی و این جمله که از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است: «رحم الله امرءً عرف من أین و فی أین وَ إلی أین»؛ خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا و در کجا به کجا است، گفتهاند ناظر به این سه اصل دینی است و در فهمیدن این سه اصل ذکورت و انوثت شرط نیست، یعنی نه مذکور بودن شرط است و نه مؤنث بودن مانع، انبیاء هم که انسانها را به این سه اصل دعوت نمودهاند نه دعوت نامهای خصوص مردها فرستادهاند و نه زنها را از شرکت در این مراسم محروم داشتهاند.
این دعوت شامل همهٔ انسانهاست و اگر پیامبری دعوت نامه برای یک مرد به عنوان زمامدار یک کشور مینویسد، پیامبر دیگری هم دعوت نامه برای یک زن به عنوان زمامدار یک کشور می نوسید. اگر رسول خدا (ص) زمامداران مرد را به اسلام دعوت میکند، سلیمان پیامبر (سلام الله علیه) نیز زمامدار زن را به اسلام فرا میخواند، هم دعوتها عاماند و هم مدعوها و هیچ اختصاصی در بین نیست. (جوادی، 1375، صص 92-91)
تفاوت عقلی بین زن و مرد
گاهی گفته میشود که عقل مرد بیش از عقل زن است و تجارب گذشته و حال نیز مؤید این مطلب میباشد؛ این موضوع را علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان آورده و مشخص فرموده که آن عقلی که در مرد بیش از زن است یک فضیلت زاید، نه معیار فضل.
توضیح مطلب اینکه عدهای گفتهاند عقل در اسلام معیار کمال انسانی است؛ یعنی هر کس که عاقلتر است به کمال انسانی نزدیکتر و نزد خدا مقربتر است و هر که از عقل دورتر است از کمال انسانی نیز کم بهرهتر و از مقام قرب الهی محرومتر است. بنابراین چون عقل در مرد بیش از زن است پس مردها بیش از زنها به خداوند نزدیکتر هستند. در صورتی که این استدلال تمام نیست، بلکه مغالطهای است که در اثر اشتراک لفظ رخ میدهد. چون عقل به صورت اشتراک لفظی بر معنای گوناگونی اطلاق شده است. لذا باید اولاً روشن شود که کدام عقل معیار کمال انسانی و قرب الهی است و ثانیاً در کدام عقل زن و مرد با یکدیگر اختلاف و تفاوت دارند؟
دفع مغالطه
منشأ مغالطه آن است که حد وسط در این قیاس تکرار نشده است، لذا منتج نخواهد بود، اگر چه به ظاهر، لفظ عقل در حد وسط تکرار میشود، اما معنای آن در دو مقدمه متفاوت است. یعنی گر چه گفته میشود که زن و مرد در عقل تفاوت دارند و عقل معیار قرب إلی الله است و هر که عقلش بیشتر باشد به خدا نزدیکتر است، اما عقلی که در مقدمه دوم ذکر میشود، غیر از عقلی است که در مقدمه اولی آمده است. به عبارت دیگر، عقلی که در آن، زن و مرد اختلاف و تفاوت دارند غیر از عقلی است که مایهٔ تقرب الی الله است. اگر دو معنای عقل از هم جدا بشود و دو مقدمه را با حفظ یک حد وسط کنار هم ذکر کنیم میبینیم که هرگز نمیتوان قیاسی ترتیب داد تا از آن فضیلت مرد بر زن استنتاج شود، زیرا عقلی که در زن و مرد متفاوت است، عقل اجتماعی، یعنی در نحوهٔ مدیریت، در مسائل سیاسی، اقتصادی، علمی، تجربی و ریاضی است. بر فرض آن هم که ثابت شود در اینگونه از علوم و مسائل اجرایی، عقل مرد بیش از عقل زن است ولی سؤال وجود خواهد داشت که آیا آن عقلی که مایهٔ تقرب الی الله است همین عقلی است که بین زن و مرد متمایز است؟ آیا میتوان گفت هر کس مسائل فیزیک، ریاضی، طب، طبیعی و مانند آنرا بهتر بفهمد به خدا نزدیکتر است؟ آیا این عقل مایهٔ تقرب است یا عقلی که «عُبِدَ الرَّحمانُ و اکتُسِبَ بِهِ الجَنانُ»؟ (کلینی، 1381 ش، ج 1، ص 16)
عقلی که موجب تقرب میباشد همان است که از رسول خدا (ص) دربارهٔ نام گذاری آن به این اسم چنین آمده است: عقل چیزی است که انسان به وسیلهٔ آن نیرو، غرایز و امیال را عقال میکند ـ عقال زانوبندی است که وقتی شتر سرکش را بخواهند جایی ببندند زانوهای او را با آن میبندند تا چموشی نکرده و از جا بیرون نرود ـ یا در تعبیر دیگر رسول خدا (ص) به مردی که شترش را نبست و وارد مسجد شد و آن شتر را بردند فرمودند: «إعقِلها وَ تَوَکّل»؛ (نهج الفصاحه، 1376، ح 359) زانوی شتر را ببند و توکل کن.
این جمله نه بدان معناست که تعقل کن و بعد توکل کن، بلکه یعنی عقال کن و توکل نما. یعنی این وسایل عادی را حفظ کرده و در آن وسایلی هم که خارج از اختیار توست خدا را وکیل بگیر. پس عقل را به این دلیل عقل می گویند که جلوی امیال و غرایز را گرفته و زانوی شتر سرکش جهل و شهوت را عقال میکنند.
در این عقال کردن هر چه انسان بهتر و بیشتر، غرایز را ببندد کاملتر میشود. البته معنای بستن غرایز، تعدیل آنهاست نه تعطیلی آنها. بنابراین آنچه موجب تقرب الی الله است عقلی است که «عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» و آن عقلی که ممکن است در مرد بیش از زن باشد، عقل علوم، عقل سیاست و عقل کارهای اجرایی است. بنابراین اگر کسی در مسائل سیاسی یا اجرایی عاقلتر و خردمندتر بود، نشانهٔ آن نیست که به خدا هم نزدیکتر است. چه بسا همین هوش سیاسی یا هوش علمی او را به جهنم بکشاند و چه بسا ممکن است مردی در علوم اجرایی از زن بهتر بفهمد، اما توان عقال کردن غرایز خویش را نداشته باشد. همهٔ مذهبهای باطلی که در برابرانبیا صف بستند به وسیلهٔ مردها جعل شدهاند. قرآن کریم در مورد کسانی که نظیر فرعون مذهبهای جعلی آوردند میفرماید: «یقدُمُ قَومَهُ یومَ القِیامَهِ فَأورَدَهُمُ النّارَ»؛ (هود،98) فرعون پیروان خود را در قیامت با خود به آتش دوزخ وارد کند.
بنابراین اگر کسی در مسائل علمی یا سیاسی و اجرایی فکری برتر داشت این نشانهٔ تقرب الی الله نیست، بلکه یک فضیلت زاید است. لذا هر کس بتواند بهتر از دیگری غرایز را در هم بکوبد و امیال نفسانی را تعدیل کند و در کسب بهشت پیشی گیرد، او عاقلتر است. پس اگر تفاوتی هست در مسائلی است که سود و زیان ندارد. زیرا انسان یک سیر ابدی دارد که دارای دالان ورودی به نام هفتاد، هشتاد یا حداکثر صد سال که نشئه دنیا است و هنگامی که وارد نشئه دیگر شد اینگونه مسائل اعتباری و هوشهای سیاسی و اجرایی، خریداری ندارد. انسان تا در دنیا زنده است از ابزار فکری مدد میگیرد، آنگاه که وارد نشئه برزخ شد دیگر از این علوم خبری نبوده و علوم حصولی تبدیل به علوم شهودی میشود.
اگر کسی ادعا کند که عقل مرد در جنبة «عبد به الرحمان و اکتسب به الجنان» قویتر از زن است، هرگز اثبات آن مقدور نیست، چرا که نه تجربه آنرا نشان میدهد و نه برهان آنرا تأیید میکند. (جوادی آملی، 1375، صص 252-249)
زن و مَهر در قرآن:
مَهر در لغت و اصطلاح
مهر در لغت به معنی کابین کردن و کابین دادن زن است و آن نقد و جنسی باشد که در وقت نکاح بر ذمه مرد مقرر کنند. (دهخدا، 1375، ج 14، ص 21882)
مهر که به آن صداق هم می گویند عطیه و پیش کشی است که مرد در قبال ازدواج به زن خود میدهد و پرداخت آن باید تؤام با رضایت و صداقت و صفا باشد، چنانکه قرآن کریم نیز مردان را امر میکند که صداق زنان خود را با رغبت و رضایت بپردازند و از آنجا که هدیهٔ مرد نشانهٔ راستی علاقه و رضایت او است به آن صداق هم می گویند و نکتهٔ قابل توجه دیگر در تعریف مهر این است که برخی آنرا هدیهٔ خداوند به زنان نیز میدانند. (فیض کاشانی، بی تا، ج 1، صص 422-421)
«وَ ءاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحلَهً فَإن طِبنَ لَکم عَن شَیءٍ مِنهُ نَفسًا فَکلُوهُ هَنیئًا مَریئًا» (نساء، 4) و مهر زنان را در کمال رضایت به آنها بپردازید، پس اگر چیزی از مهر خود را از روی رضا و خشنودی به شما بخشیدند برخوردار شوید، که آن، شما را حلال و گوارا خواهد بود.
صَدُقه، صَدِقه و صداق هر سه به معنی مهریه است و نحِله به معنی هدیهٔ رایگان است اضافهٔ کلمه «صدقات» به ضمیر «هُنَّ» برای بیان این مطلب است که وجوب پرداخت مهر به زنان مسأله ای است که در بین مردم و در آداب و رسوم ازدواج متداول بوده است.
رسم مردم این بوده و هست که پولی یا مالی ارزشمند را به عنوان مهریه به زنان اختصاص میدهند، و گویا این پول را عوض بضع (کامجویی) او قرار میدهند. (طباطبایی، 1384، ص 329)
نپرداختن مهریه که ملک خاص زن است در قرآن مجید به نام ظلم و گناه آشکار خوانده شده است و نه تنها مهریه بلکه هر مال دیگر زن را باید اداء کرد. چون بعضی خیال میکردند و شاید هم خیال کنند که مهریه یک حق سرسری است که میتوان از آن امتناع کرد. خداوند متعال در قرآن کریم با تأکید، هشدار داده است که چنین نیست و مهریه ملک و مال زن است و نپرداختن مهریه یا بازپس گرفتن آن ظلم و گناه آشکار است.
مهریهٔ زن نحله و عطای خداوند است که به او داده شده است و مرد هیچ منتی بر او ندارد، مالی است که خداوند به زن عطا فرموده و در عهدهٔ مرد قرار داده تا به او بدهد، مگر آنکه با رغبت و میل چیزی از آنرا به مرد ببخشد. (قادری، 1382، ص 10)
گفتیم که مهریه عطیهٔ الهی و مال خاص زن است و هیچ کس بی رضای او حق تصرف در آن ندارد، امام صادق (ع) در این باره میفرمایند: «پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: خداوند هر گناهی را در روز قیامت میبخشد مگر مهریه زن را که اگر به او نداده باشند و کسی را که مزد کارگر خود را خورده باشد و کسی را که آزادی را فروخته باشد». (حرعاملی، بی تا، ج 14، ص 26)
مهر در قرآن
قرآن کریم مهر را به صورتی که در مرحلهٔ پنجم گفتیم ابداع و اختراع نکرد، بلکه کاری که قرآن کریم کرد، این بود که مهر را به حالت فطری آن برگردانید.
قرآن کریم با لطافت و ظرافت بی نظیری میگوید: «وَ ءاتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحلَهً...»؛ (نساء، 4) یعنی کابین زنان را که به خود آنها تعلق دارد و عطیه و پیش کشی است از جانب شما به خودشان بدهید. قرآن کریم در این جملهٔ کوتاه به سه نکتهٔ اساسی اشاره کرده است: اولاً با نام «صَدُقه» یاد کرده است نه با نام «مهر». صدقه از مادهٔ صدق است و بدان جهت به مهر صداق یا صدقه گفته میشود که نشانهٔ راستین بودن علاقهٔ مرد است و دیگر اینکه با ملحق کردن ضمیر «هُنَّ» به این کلمه میخواهد بگوید که مهریه به خود زن تعلق دارد نه به پدر و مادر او؛ مهر مزد بزرگ کردن و شیردادن و نان دادن به او نیست. سوم اینکه با کلمهٔ «نحله» کاملاً تصریح میکند که مهر هیچ عنوانی جز عنوان تقدیمی و پیش کشی و عطیه و هدیه ندارد. (مطهری، 1382، صص 187-186)
زن و نفقه در قرآن:
مقصود از نفقه و مقدار آن
نفقه عبارت است از نیازمندیهای روزمره، از قبیل نان، برنج، گوشت، قند، چای، میوهٔ فصلی، لباس، مسکن، فرش و سایر لوازم و ضروریات زندگی و مقدار آن منوط به حال و شأن و شخصیت و موقعیت طرف میباشد و باید مناسب حال و شأن و زمان و مکان واجب النفقه باشد و از حد کفاف او کمتر نباشد. (وحیدی، 1385، ص 269)
باید بدانیم که در قوانین اسلامی، نفقه نیز مانند مهر وضع مخصوص به خود دارد و نباید با آنچه که در دنیای غیراسلامی میگذشته یا میگذرد یکی دانست.
اما اسلام چنین حقی برای مرد قائل نیست، به زن حق داد مالک شود، تحصیل ثروت کند و به مرد حق نداده در ثروتی که به او تعلق دارد تصرف کند، و در عین حال بر مرد لازم دانسته که بودجهٔ خانواده را تأمین کند، مخارج زن و فرزندان و نوکر و کلفت و مسکن و غیره را بپردازد، چرا به چه علت؟
نفقهٔ زن در غرب تا قرن نوزدهم چیزی جز جیره خواری و نشانهٔ بردگی زن نبوده است، زیرا وقتی که زن موظف باشد مجاناً امور داخلهٔ زندگی مرد را اداره کند و حق مالکیت نداشته باشد، نفقهای که به او داده میشود از نوع جیرهای است که به اسیر یا علوفهای است که به حیوانات بارکش داده میشود. (مطهری، 1382، صص 200-199)
اما اگر قانون بخصوصی در جهان پیدا شود که ادارهٔ داخله زندگی مرد را به عنوان یک وظیفهٔ لازم از دوش زن بردارد و به او حق تحصیل ثروت و استقلال کامل اقتصادی بدهد و در عین حال او را از شرکت در بودجهٔ خانوادگی معاف کند، ناچار فلسفهٔ دیگری در نظر گرفته و باید در اطراف آن فلسفه تأمل کرد.
انواع نفقه
در اسلام سه نوع نفقه وجود دارد:
نوع اول، نفقهای که مالک باید صرف مملوک خود بکند، مخارجی که مالک حیوانات برای آنها میکند، از این قبیل است. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت است.
نوع دوم، نفقهای است که انسان باید صرف فرزندان خود در حالی که صغیر یا فقیرند و یا صرف پدر و مادر خود که فقیرند بنماید. ملاک این نوع نفقه مالکیت و مملوکیت نیست بلکه حقوقی است که طبیعتاً فرزندان بر وجودآورندگان خود پیدا میکنند و حقوقی است که پدر و مادر به حکم شرکت در ایجاد فرزندان و به حکم زحماتی که در دورهٔ کودکی فرزند خود متحمل شدهاند، بر فرزند پیدا میکنند. شرط این نوع نفقه، ناتوان بودن شخص واجب النفقه است.
نوع سوم، نفقهای است که مرد در مورد زن صرف میکند. ملاک این نوع نفقه نه مالکیت و مملوکیت است و نه حق طبیعی به مفهومی که در نوع دوم ذکر شد و نه عاجز بودن و ناتوان بودن و فقیر بودن زن.
فرضاً زن میلیونر و دارای درآمد سرشاری باشد و مرد ثروت و درآمد کمی داشته باشد باز هم باید مرد بودجهٔ خانوادگی، از جمله بودجهٔ شخصی زن را تأمین کند. فرق دیگری که این نوع از نفقه با نوع اول و دوم دارد این است که در نوع اول و دوم اگر شخص از زیر بار وظیفه شانه خالی کرد و نفقه نداد گناهکار است، اما تخلف وظیفه به صورت یک دین قابل مطالبه و استیفا در نمیآید، یعنی جنبه حقوقی ندارد. ولی در نوع سوم اگر از زیر بار وظیفه شانه خالی کند، زن حق دارد به صورت یک امر حقوقی اقامهٔ دعوا کند و در صورت اثبات از مرد بگیرد. (مطهری، 1382، صص 205-206)
ارث زن در قرآن:
ارث و علل محرومیت زن از آن
دنیای قدیم یا به زن اصلاً ارث نمیداد و یا ارث میداد اما با او مانند صغیر رفتار میکرد؛ یعنی به او استقلال و شخصیت حقوقی نمیداد. احیاناً در بعضی از قوانین قدیم جهان اگر به دختر ارث میدادند به فرزندان او ارث نمیدادند، برخلاف پسر که هم خودش میتوانست ارث ببرد و هم فرزندان او میتوانستند وارث مال پدربزرگ بشوند. در برخی قوانین دیگر جهان نیز که به زن مانند مرد ارث میدادند، به صورت سهم قطعی و به تعبیر قرآن «نصیباً مفروضاً» نبود، بلکه به این صورت بود که به مورث حق میدادند که دربارهٔ دختر خود نیز اگر بخواهند وصیت کند.
علت اصلی محرومیت زنان از ارث، جلوگیری از انتقال ثروت خانوادهای به خانوادهٔ دیگر بود. طبق عقاید قدیمی نقش مادر در تولید فرزند ضعیف است. مادران فقط ظروفی هستند که در آن ظرفها نطفهٔ مردان پرورش مییابد و فرزند به وجود میآید. از این رو معتقد بودند که فرزندان پسری یک مرد، فرزندان او و جزء خانوادهٔ همسرش محسوب میشوند. بر این اساس اگر دختر ارث ببرد و بعد ارث به فرزندان او منتقل شود، سبب میشود که ثروت یک خانواده به خانوادهٔ بیگانه منتقل گردد. (مطهری، 1382، صص 220-219)
محرومیت زن از ارث علل دیگر نیز داشته است. از آن جمله ضعف قدرت سربازی زن است. آنجا که ارزشها براساس قهرمانیها و پهلوانیها بود و یک مرد جنگی را به از صد هزار آدم ناتوان میدانستند، زن را به خاطر عدم توانایی بر انجام عملیات دفاعی و سربازی از ارث محروم میکردند.
عرب عصر جاهلیت از همین نظر مخالف ارث بردن زن بود و تا پای مردی ـ ولو در طبقات بعدی ـ در میان بود، به زن ارث نمیداد، اما وقتی که آیه ارث نازل شد و تصریح کرد:
«لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمّا تَرَک الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمّا تَرَک الوالِدانِ وَ الأقرَبُونَ مِمّا قَلَّ مِنهُ أو کثُرَ نَصیبًا مَفرُوضًا» (نساء، 7) باعث تعجب اعراب شد.
اتفاقاً در آن اوقات برادر حسان بن ثابت، شاعر معروف عرب، مرد و از او زنی با چند دختر باقی ماند. پسرعموهای او همهٔ دارایی او را تصرف کردند و چیزی به زن و فرزندان او ندادند. زن او شکایت نزد رسول اکرم (ص) برد. رسول اکرم (ص) آنها را احضار کرد. آنها گفتند: زن که قادر نیست سلاح بپوشد و در مقابل دشمن بایستد، این ما هستیم که باید شمشیر به دست بگیریم و از خودمان و از این زنها دفاع کنیم، پس ثروت هم باید متعلق به مردان باشد. ولی رسول اکرم (ص) حکم خدا را به آنها ابلاغ کردند. (طباطبایی، 1384، ص 455؛ مطهری، 1382، صص 221-220)
زن و سهام ارث
دربارهٔ ارث زن میتوان گفت گر چه کمبود برخی از موارد سهام را اموری مانند تحمیل هزینهٔ زندگی او بر شوهر و نیز تحمیل مهر بر همسر و اختصاص تحمیل دیه بر عاقلهٔ مرد نه زن (یعنی زن هرگز مسئول دیهٔ خطایی برادر و برادرزاده و مانند آن نخواهد بود) به عهده میگیرد، لیکن توضیح کوتاهی پیرامون اصل ارث زن و برخی از اقسام آن در این مبحث سودمند میباشد، اولاً معلوم است که زن مانند مرد همراه با تمام طبقات ارث، حضور حقوقی دارد و در تمامی مراتب طبقه بندی شدهٔ ارث زن مانند مرد حضور دارد. ثانیاً سهم زن گاهی مساوی سهم مرد است و گاهی کمتر از آن و زمانی هم بیشتر از سهم مرد قرار دارد و چنین نیست که در تمام موارد ارث سهم زن کمتر از سهم مرد باشد.
مواردی که زن همتای مرد ارث میبرد و نه کمتر از آن عبارت است از:
1. پدر و مادر میت: در صورتی که میت فرزند داشته باشد که هر کدام از ابوین سُدس، (1/6) سهم میبرند و سهم پدر در خصوص فرض مزبور از مال فرزند، بیشتر از سهم، مادر نیست.
2. کَلالة مادری یعنی برادر و خواهر مادری میت که به اندازهٔ مساوی ارث میبرند نه با تفاوت؛ به طوری که خواهر و مادری میت معادل سهم برادر مادری میت ارث میبردند و نه کمتر از آن؛ اما مواردی که زن کمتر از مرد ارث میبرد، مانند: دختر که کمتر از پسر میبرد و مانند کلالهٔ پدری و مادری یعنی برادر و خواهر پدری و مادری میت که در این صورت نیز زن یعنی خواهر میت نصف سهم مرد یعنی برادر میت، ارث میبرد و آیه 11 سوره نساء عهده دار بیان تفاوت ارث پدر و مادر میت که دارای فرزند نباشد و نیز تفاوت ارث دختر و پسر است. همچنین آیه 176 نیز که آیه پایانی سوره نساء میباشد، عهده دار بیان تفاوت ارث کلالهٔ پدر و مادری یا پدری میت میباشد. (جوادی آملی، 1375، ص 345)
اما مواردی که سهم زن بیش از سهم مرد میباشد، مانند موردی که میت غیر از پدر و دختر وارث دیگری نداشته باشد، پدر سُدس (1/6) سهم میبرد و دختر بیش از آن، مانند موردی که میت دارای نوه باشد و فرزندهای او در زمان حیات وی مرده باشند که در این جا نوهٔ پسری سهم پسر را میبرد و نوهٔ دختری سهم دختر را. یعنی اگر نوهٔ پسری، دختر باشد و نوهٔ دختری پسر باشد در این حال آن دختر دو برابر این پسر هم میبرد. گر چه منشأ این تفاوت همان تفاوت ارث دختر و پسر میباشد، لیکن آنچه فعلاً در تقسیم خارجی صورت میپذیرد این است که زن دو برابر مرد ارث برده است. (جوادی آملی، 1375، صص 347-346)
زن و دیه در قرآن:
دیهٔ متفاوت زن و مرد
می گویند هر چه را بتوانید جواب دهید دیگر با این نابرابری در خون بها چه میکنید که دیهٔ نصف دیهٔ مرد است و ارزش خون او نصف خون بهای مرد است اینکه دیگر قابل توجیه نیست.
اشتباه از اینجا برخاسته که ما برای دیات و خون بها، ارزش انسانی قائل هستیم، در حالی که دیه در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. به همین خاطر اگر دو دست یک نفر را قطع کنند دیهٔ آن برابر با کشتن و نابود کردن است. این مسأله نشان میدهد که دیه ارزش انسانی را توضیح نمیدهد بلکه فقط در رابطه با کارایی و ارزش اقتصادی است. (صفایی، صص 35-34)
دیه در اسلام بر معیار ارزش معنوی انسان مقتول نیست، بلکه یک دستور خاصی است که ناظر بر مرتبهٔ بدن انسان کشته شده است. اسلام، بسیاری از افراد اعم از زن و مرد را که دارای اختلاف علمی یا عملیاند متفاوت میبیند و تساوی آنها را نفی میکند و در عین حال دیهٔ آنها را مساوی میداند، مؤمن از جهت بحثهای کلامی یکسان است، یعنی از قتل عمدی مؤمن عذاب ابد یا دراز مدت را به دنبال دارد، هرگز تفاوتی میان اینکه مؤمن مقتول زن باشد یا مرد، وجود ندارد. از جهت لزوم کفاره نیز هیچ تفاوتی میان قتل زن و مرد نیست، یعنی در قتل عمدی کفارهٔ جمع بین آزاد کردن برده و روزه شصت روز و اطعام شصت مسکین، واجب است و در قتل غیرعمد کفاره به نحو ترتیب، نه به نحو جمع و نه به طور تخییر، واجب میشود، لذا از لحاظ فقهی نیز فرقی بین قتل زن و مرد نیست. (جوادی آملی، 1375، صص 356 -354؛ نکونام، 1384، ج 4، صص 124-120)
میبینیم که تفاوت دیه ربطی به تفاوت معنوی زن و مرد ندارد، اما باید دید از نظر اقتصادی چه میزان خسارتی به دنبال جنایت مورد نظر وارد شده است. کاملاً آشکار است، که هم از نظر حقوقی و هم از نظر واقعیت خارجی، میزان این خسارت نسبت به هر یک از زن و مرد کاملاً متفاوت است. در اسلام از نظر حقوقی مرد ریاست خانواده و مسئولیت اقتصادی آنرا بر عهده دارد و زن در این رابطه هیچ مسئولیتی نداشته و تأمین مسکن، خوراک و پوشاک و نیازمندیهای او بر عهدهٔ مرد است. (باقر زاده، 1382، ص 20) اصل دیه مربوط به ارزیابی روح نیست و نباید در مسائل انسان شناسی و عظمت زن و مرد این عنوان مورد نقد و نقض قرار گیرد. (جوادی آملی، 1375، ص 421)
دیهٔ زن و هم گامی عقل و نقل با آن
حکم تنصیف دیهٔ زن، نه تنها دلیل صریح و محکم قرآن دارد و روایات اصل آن و خصوصیاتش را تبیین میکند، بلکه عقل هم این حکم را به خوبی بازیافته و حکمتهای آنرا میپذیرد. اعتقاد ما دربارهٔ احکام اسلام این است که تمامی این احکام زمینهٔ عقلانی دارد؛ اما اینکه حکمت یا ملاک حکمی را بسیاری در نیابند دلیل بر بی ملاک بودن آن نیست.
حال اگر پرسیده شود چه تفاوتی میان زن و مرد وجود دارد و چگونه میتوان این موضوع، (تنصیف دیهٔ زن) تبیین کرد، در پاسخ می گوییم به لحاظ عقلانی زن و مرد هر دو انسانند، ولی تکرار یکدیگر نیستند، بلکه جنسیت متفاوت آنها ویژگیهای متفاوت و در نتیجه احکام مختلفی را به بار میآورد.
تفاوت زن و مرد در ویژگیهای متفاوت آنها است. مرد، انسانی است اجتماعی ـ خانگی و زن انسانی است خانگی ـ اجتماعی. بدین معنی که هر چند زن باید در ادارهٔ اجتماع خود به طور پاره وقت نقش داشته باشد ولی مرد در امور جامعه مسئولیت بیشتری بر عهده دارد تا نه زن فرسوده شود و نه بیکاری گریبان مردها را بگیرد.
اسلام واقعیتها را براساس موازنه سنجیده است، به عنوان مثال: در تقابل زن و مرد هنگام ازدواج این مرد است که باید مهریه پرداخت کند و زن مهریه را دریافت میکند و مرد باید نفقه را بپردازد و مسئول تأمین هزینهٔ زندگی اوست. در مقابل این پیش پرداختها به زن، ارث و دیهٔ او نصف قرار داده شده است.
اگر یک زن کار کند لازم نیست حقوقش را هزینهٔ زندگی کند البته در صورتی که زن شرط نکرده که شغلی داشته باشد، شوهرش میتواند از کار کردن او جلوگیری کند، ولی نمیتواند به او بگوید که اگر کارکنی باید مقداری از درآمدت را به من بدهی.
بنابراین در قانون اسلام اگر مردی از دنیا برود، زن میتواند ازدواج کند و پدربزرگ بچهها باید از آنها نگهداری کند و حتی اگر او زنده نباشد نظام، جامعه، مردم و مؤمنین باید به این مشکل رسیدگی کنند. از این حکم روشن میشود که اسلام باری بر دوش زن نگذاشته است. حال اگر مشکلاتی بر زن تحمیل میشود و او هم بر اساس عاطفهٔ فراوانی که دارد رنج زندگی و بچهها را به دوش میکشد، دلیل بر درستی و تناسب آن نیست. (نکونام، 1384، صص 130-128)
نتیجه:
به گواه تاریخ، در هر برههای از زمان، به گونهای حقوق انسانی و طبیعی زن از او سلب شده و از اینکه او را همانند مرد، انسان بدانند إبا شد و شخصیت و حقیقت او مورد غفلت واقع شده است و امروزه نیز اشکال دیگری از ظلم و ستم بر زن را در جوامع، خصوصاً جوامع غربی مشاهده میکنیم که نشان دهندهٔ خوی جاهلیتی است که همچنان باقی است اما با نام تمدن و دفاع از حقوق بشر.
دین مبین اسلام به قدر و منزلت زن ارج نهاده و در بسیاری از آیات قرآن کریم، مسأله زن و حقوق او را گوشزد نموده است. خداوند با نزول قرآن، خط بطلانی بر تمام تفکرات غلط و پوچ متعصبان و جاهلان تاریخ کشیده و حقوق پایمال شده زن را به وی بازگردانید؛ حقوقی همچون عزت نفس، پاکدامنی و عفت، استقلال اقتصادی، حق حضور در عرصه اجتماعی و...
اسلام تصاوی حقوق زن و مرد را پذیرفته، اما به واسطه تفاوت در خلقت آنان، تشابه حقوقی زن و مرد را مردود میداند. بر این اساس نه مرد بر زن به طور کلی و از حیث انسانیت و توانایی کسب کمالات برتری دارد و نه زن بر مرد.
هر چند که جوامع غربی در لوای شعار تشابه حقوق زن و مرد در واقع سعی در استثمار زن و به کارگیری او در راستای مطامع خود نمودهاند.
گر چه در اسلام از نظر احکام ظاهری در پارهای از این حقوق، همچون دیه، سهم الارث، حق طلاق و... زن و مرد احکامی متفاوت دارند، اما این تفاوت ریشه در نظام خلقت و تفاوت فطری زن و مرد داشته و مبتنی بر مصالح فطری آن دو و پذیرش نظریه تساوی حقوقی و رد تشابه در حقوق آنان است.
ا------------------
پی نوشت ها:
کتابنامه:
1. قرآن کریم
2. باقرزاده، محمدرضا، (1382)، معرفت، مجله علمی ـ تخصصی در زمینه علوم انسانی، ش 70.
3. پاینده، ابوالقاسم، (1376)، نهج الفضاحه، چاپ دوم، بی جا، نشر مهارت.
4. جوادی، عبدالله، (1375)، زن درآیینه جلال و جمال قم: مرکز نشر اسراء.
5. حلی، (1410 ق)، ارشاد الأذهان إلی احکام الایمان، بی جا، مؤسسه نشر اسلامی، ج 2.
6. دهخدا، علی اکبر، (1375)، لغت نامه، چاپ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران.
7. رضوانی، علی اصغر، (1385)، شمیم یاس، ماهانه اجتماعی ـ سیاسی، ش 44، قم.
8. زیبایی نژاد، محمدرضا؛ سبحانی، محمدتقی، (1385)، درآمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، چاپ دوم، مرکزنشر هاجر.
9. طباطبایی، محمدحسین، (1384)، زن دراسلام، قم: دفتر تنظیم و نشر آثار علامه.
10. عاملی، حر، (بی تا)، وسائل الشیعه، بی جا، ج 14 و 15.
11. فاضل، محمد، (1381)، رساله توضیح المسائل، چاپ هشتاد و دوم، قم: نشر مرکز فقهی ائمه اطهار علیهم السلام.
12. فیض کاشانی، (بی تا)، تفسیر صافی، بیروت: نشر مؤسسه علمی مطبوعات، ج 1.
13. کلینی، محمدبن یعقوب، (1381)، اصول کافی، تهران: انتشارات اسلامیه، ج 1.
منبع: مجموعه مقالات قرآن و حقوق- ش 3
نویسندگان: عباس اردشیری (معلم راهنمایی آموزش و پرورش شهرستان آمل)، روجا یحیی پور (آموزگار مجتمع استثنایی دین و دانش شهرستان آمل)