-
۲۳۳
پیامبر اکرم (ص) پس از هجرت به مدینه منوره و تشکیل نظام اسلامی، چهار بار برای انجام عمره و زیارت خانه خدا، عازم مکه معظمه شد.
بار اوّل: در ذی قعده سال ششم قمری، که مشرکان قریش، مانع ورودش شده و با آن حضرت، پیمان صلح بستند؛ (1)
دوّم: در ذی قعده سال هفتم قمری، که بر اساس پیمان حدیبیه، که در سال گذشته با مشرکان امضا کرده بود، وارد مکه معظمه شد و اعمال عمره مفرده را انجام داد و پس از سه روز اقامت درآن، به سوی مدینه برگشت. این عمره، به "عمرة القضاء" شهرت پیدا کرد؛ (2)
سوّم: در ذی قعده سال هشتم قمری، پس از بازگشت از غزوه طائف؛ (3)
چهارم: در حجه الوداع، در سال دهم قمری.
تمامی عمرههای آن حضرت، در ماه ذی قعده واقع گردید، غیر از عمره آخر آن حضرت، که در ماه ذی حجه برگزار شد. (4)
اما ماجرای غزوه حدیبیه، که از "المغازی واقدی" و برخی از مآخذ دیگر، برگرفته شده است، بدین گونه میباشد، که پیامبر خدا (ص) در رویای صادق خویش دید که وارد بیت الله، در مکه معظمه شد و سر خود را تراشید و کلید در کعبه را گرفت و در عرفه، وقوف نمود.
پس از آن رویای صادق و شیرین، در حالی که مکه معظمه در استیلای قریش و کانون دشمنان اسلام بود، آن حضرت، تصمیم به عمره مفرده گرفت و به اصحاب خود و سایر مسلمانان اعلام نمود که بدون همراه داشتن ساز و برگ جنگی، آماده حرکت به سوی مکه معظمه، جهت انجام عمره باشند.
آن حضرت، هفتاد شتر جهت قربانی تهیه کرد و در پیشاپیش کاروان به حرکت درآورد و چوپانی آنها را بر عهده ناجیه بن جندب اسلمی گذاشت.
آن حضرت، جهت احتیاط، مقداری اسلحه در محمولههای شتران، جاسازی کرد، که اگر قریش بخواهند از بی سلاح بودن مسلمانان، سواستفاده کرده و ناجوانمردانه بر آنان هجوم آورند، مسلمانان بتوانند از خود دفاع کنند.
به هر روی، آن حضرت در نخستین روز ذی قعده سال ششم قمری از مدینه منوره خارج گردید و تعداد 600، یا 1400 و یا 1525 تن از مسمانان نیز با وی حرکت نمودند، که چهار تن از بانوان نیز در میان آنان دیده میشدند، که یکی از آنان امّ سلمه (رض) همسر مکرمه رسول خدا (ص) بود. عبدالله بن مکتوم و به قولی نمیله عبدالله لیثی، جانشین آن حضرت در مدینه شد.
آن حضرت جهت آشکار کردن قصد خویش مبنی بر این که این سفر، سفر زیارتی و تنها برای انجام عمره است، نه برای جنگ و جدال با دشمنان، از مدینه منوره، محرم شد و لباس احرام پوشید و تمام مسلمانان همراه وی نیز محرم شدند.
آنان پس از خروج از مدینه، تا یک منزلی مکه، در مکانی به نام "حدیبیه" پیش رفته و سپس در آن جا توقف کردند. فاصله آنان با مکه معظمه، تنها نُه مایل بود.
اهالی قریش که از آمدن رسول خدا (ص) و یارانش به سوی مکه معظمه، به تکاپو و تشویش افتاده بودند، جملگی به همراه زنان و فرزندانشان از مکه بیرون آمده و در "ذی طوی" تجمع نمودند و افراد جنگجو و مبارز خود را به پیش فرستادند.
پیامبر (ص) که بار دیگر با جهالت و عصبیت قریش روبرو گردیده بود، عثمان بن عفان را به نزد آنان فرستاد، تا آنها را از قصد خود مبنی بر زیارت خانه خدا و انجام مفرده آگاه گرداند.
قریش، عثمان را مورد احترام قرار داده و وی را وارد مکه نمودند.
عثمان، در آن جا با فامیلان مشرک خود از بنی امیه دیدار و گفت و گو کرد، ولی در میان مسلمانان شایع شد که عثمان دستگیر و یا به قتل رسید و این خبر، موجب نگرانی مسلمانان گردید. امّا عثمان بن عفان در کمال سلامت برگشت و مشاهدات و شنیدههای خویش را به اطلاع پیامبر (ص) رسانید.
پیامبر (ص)، مسلمانان را در زیر درختی فراخواند و پس از قرائت خطبهای، از آنان خواست که بار دیگر تا پای جان، با آن حضرت بیعت کنند.
مسلمانان، به صف ایستاده و با آن حضرت بیعت کردند، که در تاریخ اسلام، به بیعت رضوان و یا بیعت شجره، مشهور گردید.
جاسوسان و دیده بانان قریش، ایستادگی مسلمانان و پیمان وفاداری آنان با پیامبر (ص) را به سران قریش گزارش کردند و همین امر، موجب تزلزل روحی آنان گردید. سرانجام، با آمدن چند تن از سران مکه به نزد آن حضرت و گفت و گو با وی، حاضر به انعقاد صلح شدند و سهیل بن عمرو، حُویطب بن عبدالعزّی و مکرز بن حفص را جهت گفت و گو و امضای پیمان صلح به نزد آن حضرت فرستادند.
عمر بن خطاب، نسبت به انعقاد صلح، بسیار بدبین بود و به پیامبر (ص) اعتراض کرد. پیامبر (ص) در پاسخش فرمود: إنّی رسول الله، و لن أعصِیه و لن یضیعنی، آن گاه عمر به نزد ابوبکر رفت و همان گفتار اعتراض آمیز را به وی گفت و از پیامبر (ص) در نزد او شکوه کرد و ابوبکر در پاسخش گفت: انّه رسول الله، و لن یعصِیهُ و لن یضیعه، و دَعْ عنک ما تری یا عمر!
سپس عمر به سوی ابوجندل رفت، که با لباس رزمی و شمشیر به دست در پشت سر پیامبر (ص) به حالت دفاع از آن حضرت، ایستاده بود، که مبادا مشرکانی که برای گفت و گو به نزد آن حضرت میرسند، آسیبی به وی وارد گردانند.
عمر به ابوجندل گفت: ای ابوجندل! اینها [سران اعزامی قریش] مشرکند و خون هر یک از آنان، خون سگ است و تو، که با شمشیرت نظاره گر گفت و گوی پیامبر (ص) با سهیل بن عمرو هستی، شمشیرت را بلند کن و بر سرش فرود آور. زیرا انسان، میتواند پدرش را در راه خدا بکشد. به خدا سوگند، اگر من پدران مشرک خود را مییافتم، با آنان در راه خدا مقاتله میکردم، یکی پس از دیگری را.
ابوجندل به عمر گفت: چرا خودت او را نمیکشی؟
عمر گفت: پیامبر (ص) مرا از کشتن او و غیر او بازداشته است.
ابوجندل گفت: آیا تو، از من به پیروی از پیامبر (ص)، سزاوارتری؟
عمر بن خطاب، باز هم ساکت نشد و به همراه مردانی که با وی بودند، مجدداً به نزد پیامبر (ص) رفت و با صراحت به وی گفت: ای رسول خدا! آیا تو به ما نگفتی که به زودی وارد مسجدالحرام میگردی؟ کلید در کعبه را میگیری؟ و به همراه عرفه روندگان، وارد عرفه میشوی و در آن، وقوف میکنی؟ و حال آن که هنوز قربانیهای ما و خودمان به مکه نرسیدیم! [و تو میخواهی با مشرکان صلح کنی و از همین جا به مدینه برگردی؟]
پیامبر (ص) فرمود: آیا من به شما گفتم که در همین سفر وارد مکه خواهید شد؟
عمر: نه.
پیامبر خدا (ص): پس آگاه باش، که در آینده نه چندان دور، وارد مکه خواهید شد و من کلید کعبه را خواهم گرفت و در درون مکه معظمه سرم را و سرهای شما میتراشم و به همراه عرفه روندگان، در عرفه حضور خواهیم یافت.
در این هنگام حضرت علی (ع) که از رفتار و کردار عمر، ناراحت شده بود، به نزد وی آمد و به او گفت: أنسیتم یومَ اُحُد، اِذْ تُصعِدونَ وَ لا تلوون علی أحد و أنا ادعوکم فی اُخراکم؟ اَنَسیتم یوم الأحزاب اِذ جائوکم من فوقکم و من أسفل منکم، و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر؟ أنسیتم یوم کذا، و جعل رسول الله (ص) یذکرهم اموراً؟ أنسیتم یوم کذا، فقال المسلمون: صدق الله و رسوله یا نبی الله، ما فکرنا فیما فکرت فیه، لأنت أعلم بالله و بامره منّا.
عمر بن خطاب، پس از گفت و گو با حضرت علی (ع) و گرفتن پاسخ منطقی، در ظاهر ساکت گردید ولی قلباً با صلح پیامبر (ص) مخالف بود.
به هر روی، هنگامی که سال بعد فرا رسید و پیامبر (ص) بر اساس پیمان صلح حدیبیه وارد مکه شد و عمره به جای آورد و سرش را تراشید، به عمر فرمود: این، همان وعدهای است که به شما داده بودم.
پس از ختم غائله عمربن خطاب، پیمان صلح میان طرفین نوشته شد و درباره مواد پیمان، سهیل بن عمرو با پیامبر (ص) گفت و گو کرد و سرانجام صلحنامه نوشته شد.
هنگامی که پیامبر (ص) به یکی از یارانش فرمود که صلحنامه را کتابت کند، سهیل بن عمرو اعتراض کرد و گفت: ای محمد! صلحنامه را غیر از این دو نفر، کسی نباید بنویسد: یا پسر عمویت علی بن ابی طالب (ع)، یا عثمان بن عفان.
پیامبر (ص)، پذیرفت و دستور داد امام علی بن ابی طالب (ع) صلحنامه را کتابت نماید.
مضمون صلحنامه چنین بود: به مدت ده سال میان طرفین، حالت متارکه جنگ برقرار باشد و هیچ طرفی به طرف دیگر هجوم نیاورد؛ مردم [اعم از مسلمانان و مشرکان] در امنیت کامل باشند، هر کسی میخواهد با پیامبر (ص) و مسلمانان هم پیمان شود و یا در زمره آنان قرار گیرد آزاد است و هر کسی با قریش هم پیمان شود و یا در زمره آنان قرار گیرد آزاد است و هر کسی بخواهد با قریش هم پیمان شود و یا به آنان بپیوندد، آزاد باشد؛ اگر فردی از اهالی قریش بدون اذن بزرگان خود بر محمد (ص) وارد شود، وی در بازگرداندنش به قریش، ولایت دارد ولی اگر کسی از مسلمانان، به قریش بپیوندد، قریش او را برنمی گرداند.
هم چنین محمد (ص)، به همراه اصحابش در سال جاری، وارد مکه نمیگردند و به سوی دیار خویش برگشته و در سال آینده میتوانند برای انجام عمره به مکه بیایند، به شرط آنکه سه روز بیشتر نمانند و به همراه خود، سلاح جنگی حمل ننمایند، مگر سلاح معمول همراه مسافر.
پس از نوشتن پیمان نامه، چند تن از اصحاب پیامبر (ص) و سه تن از سران قریش آن را امضاء کردند و آن را در دو نسخه قرار داده و یکی را به پیامبر (ص) و دیگری را به سهیل دادند.
آن گاه پیامبر (ص) به یارانش فرمان داد که در همان جا قربانی کنند و سرهای خود را بتراشند.
پیامبر (ص) و سایر مسلمانان در همان جا، شترها را قربانی کرده و سرهای خود را تراشیدند و سپس به سوی مدینه بازگشتند.
حضورشان در حدیبیه، ده روز و به قولی بیست روز ادامه یافت.
گفتنی است، سوره مبارکه فتح (سوره 48) در بازگشت از غزوه حدیبیه بر رسول خدا (ص) نازل گردید و آن حضرت درباره نزول آن، فرمود: اُنزِلت علی سورة، هی أحبُّ إلی ممّا طلعت علیه الشمس؛ سورهای بر من نازل گردید، که برای من از هر چیزی که خورشید بر آن بتابد، دوستداشتنی تر و با ارزشتر است. (5)
1- المحبر [محمد بن حبیب بغدادی]، ص 115
2- التنبیه و الاشراف [مسعودی]، ص 228؛ سبل الهدی و الرشاد [صالح شامی]، ج 5، ص 189
3- المغازی [واقدی]، ج 2، ص 958
4- البدایه و النهایه [ابن کثیر]، ج 4، ص 188 و ص 419 و ج 5، ص 126؛ السیرة النبویه [ابن کثیر]، ج 3، ص 312
5- نک: المغازی، ج 1، ص 571؛ التنبیه و الاشراف، ص 221؛ البدایه و النهایه، ج 4، ص 188