-
۲۲۲
به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه کوچکترین خدشهای بر تقوای آنها وارد نیاید از سیاه و سفید، تر و خشک، گرم و سرد اجتناب میکنند و از هر نوع مداخلهای در هر نوع کاری پرهیز مینمایند.
شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکی از اصول زندگی سالم بشر است. در زندگی سالم، نفی و اثبات، سلب و ایجاب، ترک و فعل، اعراض و توجه توأم است. با نفی و سلب است که میتوان به اثبات و ایجاب رسید، و با ترک و اعراض میتوان به فعل و توجه تحقق بخشید.
کلمه توحید یعنی کلمه «لا اله الا الله» مجموعاً نفیی است و اثباتی، بدون نفی ما سوا دم از توحید زدن ناممکن است. این است که عصیان و تسلیم، کفر و ایمان قرین یکدیگرند، یعنی هر تسلیمی متضمن عصیانی و هر ایمانی مشتمل بر کفری و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیی است: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی (1).
اما اولاً پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و کفرها در حدود «تضاد» هاست. پرهیز از ضدی برای عبور به ضد دیگر است، بریدن از یکی مقدمه پیوند با دیگری است.
از این رو پرهیزهای سالم و مفید، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین. پس یک روش عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است، قابل دفاع و تقدیس نیست.
ثانیاً مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتی به مفهوم منطقی آن نیست. تقوا در نهج البلاغه نیرویی است روحانی که بر اثر تمرینهای زیاد پدید میآید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار میرود.
این حالت، روح را نیرومند و شاداب میکند و به آن مصونیت میدهد. انسانی که از این نیرو بیبهره باشد، اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهای ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد، و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعی وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشهگیری اختیار کند.
مطابق این منطق یا باید متقی و پرهیزکار بود و از محیط کنارهگیری کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کناری گذاشت. طبق این منطق هر چه افراد اجتنابکارتر و منزویتر شوند جلوه تقوایی بیشتری در نظر مردم عوام پیدا میکنند.
اما اگر نیروی روحانی تقوا در روح فردی پیدا شد، ضرورتی ندارد که محیط را رها کند، بدون رها کردن محیط، خود را پاک و منزه نگه میدارد.
دسته اول مانند کسانی هستند که برای پرهیز از آلودگی به یک بیماری مسری، به دامنه کوهی پناه میبرند و دسته دوم مانند کسانی هستند که با تزریق نوعی واکسن، در خود مصونیت به وجود میآورند و نه تنها ضرورتی نمیبینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند، بلکه به کمک بیماران میشتابند و آنان را نجات میدهند. آنچه سعدی در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری بند از دل برگشایی؟
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید میآید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مینماید، طرح و عنوان کرده است:
ذمتی بما اقول رهینة و انا به زعیم. ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات.
همانا درستی گفتار خویش را ضمانت میکنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار میدهم. اگر عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبههناک میگیرد. تا آنجا که میفرماید:
الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار. الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2).
همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس [قرار] دادن، مانند اسبهای سرکش و چموشی است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهای خود را در آتش افکنند. و مثل تقوا مثل مرکبهای رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش سوارهای خود را به سوی بهشت میبرند.
در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است. این خطبه میگوید لازمه بیتقوایی و مطیع هوای نفس بودن، ضعف و زبونی و بیشخصیت بودن در برابر محرکات شهوانی و هواهای نفسانی است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونی است که از خود اراده و اختیاری ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست میرود. لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهری که بر اسب تربیت شدهای سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتی که خود انتخاب کرده میراند و اسب در کمال سهولت اطاعت میکند.
ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتی اسهرت لیالیهم و اظمأت هواجرهم (3).
تقوای الهی اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است، تا آنجا که شبهایشان را بی خواب (به سبب عبادت) و روزهایشان را بی آب (به سبب روزه) گردانیده است.
در اینجا علی علیه السلام تصریح میکند که تقوا چیزی است که پرهیز از محرمات الهی و همچنین ترس از خدا، از لوازم و آثار آن است. پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا، بلکه نیرویی است روحی و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.
فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة و فی غد الطریق الی الجنة (4).
همانا تقوا در امروز دنیا برای انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه به سوی بهشت است.
در خطبه 156 تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند.
در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانی و معنوی تقوا و آثاری که بر روح میگذارد، به طوری که احساس میل به پاکی و نیکوکاری و احساس تنفر از گناه و پلیدی در فرد به وجود میآورد.
نمونههای دیگری هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافی باشد و ذکر آنها ضرورتی نداشته باشد.
تقوا مصونیت است نه محدودیت
سخن در باره عناصر موعظهای نهج البلاغه بود. از عنصر «تقوا» آغاز کردیم. دیدیم که از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویی است روحی، نیرویی مقدس و متعالی که منشأ کششها و گریزهایی میگردد، کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی، و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت میدهد و آدمی را مسلط به خویشتن و مالک «خود» مینماید.
تقوا مصونیت است
در نهج البلاغه بر این معنی تأکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت. بسیارند کسانی که میان «مصونیت» و «محدودیت» فرق نمینهند و با نام آزادی و رهایی از قید و بند، به خرابی حصار تقوا فتوا میدهند.
قدر مشترک پناهگاه و زندان «مانعیت» است، اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهرهبرداری از موهبتها و استعدادها. این است که علی علیه السلام میفرماید:
اعلموا عباد اللهان التقوی دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله و لا یحرز من لجأ الیه. الا و بالتقوی تقطع حمة الخطایا (5).
بندگان خدا! بدانید که تقوا حصار و بارویی بلند و غیر قابل تسلط است، و بیتقوایی و هرزگی حصار و بارویی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد حفظ نمیکند. همانا با نیروی تقوا نیش گزنده خطاکاریها بریده میشود.
علی علیه السلام در این بیان عالی خود گناه و لغزش را که به جان آدمی آسیب میزند، به گزندهای از قبیل مار و عقرب تشبیه میکند، میفرماید نیروی تقوا نیش این گزندگان را قطع میکند.
علی علیه السلام در برخی از کلمات تصریح میکند که تقوا مایه اصلی آزادیهاست، یعنی نه تنها خود قید و بند و مانع آزادی نیست، بلکه منبع و منشأ همه آزادیهاست.
در خطبه 221 میفرماید:
فان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة.
همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است.
مطلب روشن است، تقوا به انسان آزادی معنوی میدهد، یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس آزاد میکند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر میدارد و به این ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهای اجتماعی را از بین میبرد. مردمی که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهای اجتماعی نمیروند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زیاد بحث شده است و ما لزومی نمیبینیم در باره همه آنها بحث کنیم. منظور اصلی این است که مفهوم حقیقی تقوا در مکتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد که اینهمه تأکید نهج البلاغه بر روی این کلمه برای چیست.
در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است، از همه مهمتر دو اثر است: یکی روشنبینی و بصیرت، و دیگر توانایی بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شداید. و چون در جای دیگر به تفصیل در این باره بحث کردهایم (6) و بعلاوه از هدف این بحث که روشن کردن مفهوم حقیقی تقواست بیرون است، از بحث درباره آنها خودداری میکنیم.
ولی در پایان بحث «تقوا» دریغ است که از بیان اشارات لطیف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل «انسان» و «تقوا» خودداری کنیم.
تعهد متقابل
در نهج البلاغه با اینکه اصرار شده که تقوا نوعی ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش، به این نکته توجه داده میشود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانی تقوا نباید آنی غفلت ورزد. تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا، و این دور محال نیست بلکه دور جایز است.
این نگهبانی متقابل از نوع نگهبانی انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست، و چنانکه میدانیم قرآن کریم از تقوا به «جامه» تعبیر کرده است: «و لباس التقوی ذلک خیر» (7).
علی علیه السلام در باره نگهبانی متقابل انسان و تقوا میفرماید:
ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم...الا فصونوها و تصونوا بها (8).
خواب خویش را به وسیله تقوا تبدیل به بیداری کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آن را در دل خود زنده نمایید و گناهان خود را با آن بشویید...همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید.
و هم میفرماید:
اوصیکم عباد الله بتقوی الله فانها حق الله علیکم و الموجبة علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله (9).
بندگان خدا! شما را سفارش میکنم به تقوا. همانا تقوا حق الهی است بر عهده شما و پدید آورنده حقی است از شما بر خداوند. سفارش میکنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.
ا-------------------
پینوشتها:
1 ـ بقره/.256
2 ـ نهج البلاغه، خطبه.16
3 ـ نهج البلاغه، خطبه.113
4 ـ نهج البلاغه، خطبه.233
5 ـ نهج البلاغه، خطبه.157
6 ـ رجوع شود به کتاب گفتار ماه، جلد اول، سخنرانی دوم، [یا به کتاب ده گفتار.]
7 ـاعراف/.26
8 ـ خطبه.233
9 ـ همان.