-
۲۵۰
بررسی چهرههای جوان در قرآن:
از مسائل
مورد ابتلا، چگونگی برخورد با جوان برای تأثیرپذیری بیشتر میباشد. هر کسی
راه و روشی پیشنهاد میکند و به گونهای میخواهد با جوان تعامل و برخورد
داشته باشد، اما کدام راه صحیح است و ملاک راه صحیح چیست. این گونه پرسشها
معمولاً مورد غفلت واقع میشود و اگر کسانی بخواهند راه صحیح یا بهتر را
بیابند، به تجربه، آزمایش و آمارگیری متوسل میشوند.
اما بینقص بودن
این گونه راهها مورد تردید میباشد و حتی گاهی میتوان در درستی آنها
مناقشه کرد؛ زیرا جوان مانند یک شیء بیجان آزمایشگاهی نیست و صحنه اجتماع
آزمایشگاه نیست. در آزمایشگاه تمامی عناصر، ابزار و اشیای مورد آزمایش در
اختیار آزمایشگر است اما اشیا اختیاری ندارند، بنابراین آزمایشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز یکی، میزان تأثیر و تغییرات آن را اندازهگیری میکند یا سپس امر دیگری را متغیر و بقیه را ثابت نگه میدارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرایط و اوضاع به اختیار آزمایشگر نمیباشد؛ ثانیاً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه که میخواهد اثر میپذیرد یا بر اطراف اثر میگذارد. نیز اراده، تصمیم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگی و تاریخی، خوراک، پوشاک وی و ... در تشخیص و تعیین مسیر او و چگونگی تصمیمش نقش دارد. این همه، قابل اندازهگیری، کنترل و نسبتسنجی نمیباشد. بنابراین پیدا کردن روش و قانون مناسب برای برخورد با جوان، از این راه، ناقص و حتی ناصحیح مینماید.
راه دیگری که میتوان پیمود و راحتتر از راه قبلی است و نتایج آن کمنقصتر مینماید، همچنین برای ما مسلمانان جاذبهدارتر است، بررسی میزان تربیت «جوان» های مطرحشده در قرآن و شاخصهای تربیتی و تعیین مقدار تأثیر هر یک از آنها بر جوان میباشد.
این راه برای ما راحت است زیرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آیات در باره «جوان» میتوان به آن رسید. مردم نیز با توجه به اعتقاداتشان، برای پذیرش این راه و روش، آمادگی بیشتری دارند. چنان که نتیجه پیمودن این راه مورد قبول مسلمانان میباشد زیرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، کتاب هدایت و تربیت است. از سوی دیگر امکانات پیمودن این راه فراهم است زیرا تفاسیر گوناگون وجود دارد و بالاخره پیمودن این راه لازم و حیاتی است چون از یک طرف، با جوانان برخورد داریم و هر فردی دوست دارد ثمره وجودی و امید و آینده خود را، به بهترین نحو تربیت کند. از سوی دیگر چون مسلمان و دیندار هستیم موظفیم قرآن را بشناسیم و با آن برخورد مثبت داشته باشیم. نیز چون قرآن را معجزه جاوید میدانیم و کتابی که «از پیش رو و پشت سرش باطل نمیآید»(1) و فرستنده آن خالق انسانهاست، اطمینان داریم که آن کتاب به ما بهترین راه هدایت را مینمایاند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق میدهد. بنابراین، راه و روش قرآن ما را از راههای دیگران بینیاز میکند و حتی قابل ارائه به دیگران برای تربیت جوانان میباشد.
قرآن سرگذشت جوانهای متعددی را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربیتی هر یک پرداخته است.
از جوانی که گوش به فرمان پدر و مربی خویش بود و هر خواسته پدر را قبول میکرد و بر خواسته خود مقدّم میداشت تا جوانی که به هیچ نحو گوش به سخنان پدر نمیداد و حتی در سختترین وضع و هنگامی که آثار عذاب الهی ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار میکرد و بالاخره به هلاکت رسید. نیز از جوانی که در بهترین محیط رشد و نمو کرد تا جوانی که در بدترین محیط از نظر اعتقادی به سر برد. از جوانی که بیشترین امکانات را در اختیار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جوانی که هیچ امکاناتی نداشت و کم کم آنها را به دست آورد. از جوانی که ... .
داستان پسر حضرت نوح (ع)
فرزند نوح از بهترین امکانات هدایتی برخوردار بود ولی به سخنان پدر گوش نداد و نصیحتها و راهنماییهای او را به هیچ انگاشت و در نافرمانی، از همگان گوی سبقت را ربود حتی تبلیغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودی نبخشید. داستان او چنین است: نفرین نوح به قومش، دستور یافتن برای ساختن کشتی، سوار کردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حیوانی، بارش بارانهای سیلآسا از آسمان، جوشیدن آب فراوان از زمین، به گونهای که آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد کشتی که در محلی دور از دریا قرار داشت، روی آب قرار گرفت، به گونهای که برای هر کسی آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش که متحیرانه کناری ایستاده بود، خواست که به کشتی آید و نجات یابد ولی لجبازی، تعصب و جاهلیت پسر، حتی در آن هنگام به او اجازه نداد بر کشتی سوار شود بلکه با بیان «به کوهی پناه میبرم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازی و حقناپذیری خود را به نمایش گذاشت.
پدر دلسوخته سالها رنج تبلیغ و نصیحت را به جان خریده بود و علاوه بر انجام وظیفه الهی، عاطفه پدری ایجاب میکرد فرزند را نصیحت کند. آن زمان نیز احساس کرد که در آخرین لحظه به او گوشزد کند امروز، روز دیگری است و هیچ چیز نمیتواند مانع عذاب الهی شود. به همین جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارندهای نیست مگر اینکه خداوند به کسی رحم کند»(3) ولی او به آخرین نصیحت پدر اعتنایی نکرد و موجی بین پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گردید.
نکتهها و پرسشها
1- حضرت نوح از پیامبران اولوالعزم است و همچون بقیه پیامبران در انجام وظایف تبلیغی کوشش کرده و راه کاستی یا خطا را نپیموده است، چنان که طولانیترین مدت را در راه تبلیغ صرف کرده، خداوند در هیچ جا از شیوه تبلیغ یا کمکاری یا کمصبریاش انتقاد نکرده، اگر چه از عجولبودن حضرت یونس یاد کرده است. (4) این نشان میدهد که میزان و شیوه تبلیغ حضرت نوح کاملاً مورد تأیید خداوند بود.
2- پس از اطمینان یافتن حضرت نوح از اینکه قوم، خویشان و حتی زن و فرزندش به او ایمان نمیآورند و آن مردمان و حتی نسلهای بعد جز پلیدکار و ناسپاس (5) نخواهند بود، تقاضای عذاب کرد ولی خداوند به سرعت آنان را عذاب نکرد و برای هدایتشدن، فرصتهای زیادی در اختیارشان گذاشت. ساختن کشتی که با توجه به عده کم مؤمنان زمان زیادی طول کشید، سوار کردن هر نوع حیوان، که وقت زیادی میطلبید، بارش تدریجی باران و جوشش آب از زمین که تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جویبارها و جاری شدن در سطح زمین و بالا آمدن زیر کشتی نیز مدت زمانی طول میکشید، همه برای این بود که اگر کمترین امکانی برای هدایتشدن کسی وجود دارد شکوفا شود و به راه راست روی آورد ولی پسر نوح و دوستان و هممسلکانش ایمان نیاوردند بلکه به لجبازی ادامه دادند.
3- حضرت نوح به مقتضای اینکه پیامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصیحت کرده و از همه شگردها برای هدایت او بهره برده بود. از سخنان آخر او میتوان فهمید که در طول عمر از زبان محبتآمیز استفاده نموده و خواستار هدایت وی بوده است.
چرا این همه زحمت طاقتفرسا و نصایح پدرانه و محبتآمیز، حتی دیدن نشانههای عذاب الهی، تأثیری در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر که روشی عقلپسند و مطابق فطرت بود متمایل نگشت؟
چند پاسخ مطرح است:
1- فرزند حضرت نوح (ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ریشه، و از نظر ژنتیکی یا وراثتی مشکل داشت، نمیتوانست راه حق را برگزیند و مسیر هدایت را بپیماید.
نطفه پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گِلی لؤلؤ و مرجان نشود
یا عاقبت گرگزاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود
به اصطلاحِ روایات، او طینت سجّینی (جهنمی) داشته و واقع شدن او در خانه پیامبر خدا از این طینت نکاسته بود.
2- فرزند حضرت نوح دارای طینتی پاک و خوب بود ولی چون محیط زندگی او پر از فساد بود و مادر و خویشاوندان و همسایگان، همه کافر و مخالف حضرت نوح بودند، محیط زندگی بر او اثر کرد و طینت خوب او را از بین برد و وی را به عنصری نامطلوب بلکه لجوج و کافر تبدیل کرد.
3- عوامل ژنتیکی و محیطی هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پیمودن مسیر ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودی بسیار لجوج و عنود به بار آورد.
به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آیات تطبیق دارد و احتمالهای دیگر ناقص یا باطل است.
احتمال اوّل کامل نیست زیرا حضرت نوح پیامبر الهی و دارای جسم و روحی سالم بود و هیچ یک از آبا و نیاکان پیامبران به کفر و شرک و پلیدی آلوده نبودند. چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمیتوانست ذاتاً پلید و منحرف باشد، چنان که بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمینهساز است نه مجبورساز.
میتوان گفت: چون فرزندان، حامل برآیند تعامل ژنهای زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادی و روحی دارای مشکل بود، آن ویژگیهای روحی مادر در فرزند، بروز بیشتری داشت.
احتمال دوم، کامل نیست زیرا محیط، هر چند فاسد باشد ولی نقش و علیت تام و کامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبیعی دیگر این تفاوت را دارد که مقهور کامل شرایط، جوّ و وراثت نیست. وی میتواند در مقابل مشکلات، تصمیم مخالف بگیرد و بر خلاف مسیر حرکت کند، هر چند به سختی در هم بشکند. حضرت موسی (ع) در کاخ فرعون رشد و نمو کرد (6) ولی فطرت حقخواهی، حقجویی و یاور مظلومبودنش، از بین نرفت. (7) حضرت یوسف در خانه عزیز مصر بزرگ شد ولی خوی و روش آنان را نپذیرفت و بر راه حق اصرار ورزید.
پسر نوح از مادری خوب و مؤمن بهرهمند نبود. حال نقش این تفاوت در عزم و اراده و تصمیمهای غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد.
نیروهای مؤثر بر انسان
دانشمندان، در مورد نیروهای تأثیرگذار بر انسان نظرهای گوناگون و متفاوتی میدهند. گروهی میگویند ژنتیک، مهمترین عامل بلکه تنها عامل سعادت یا شقاوت فرد است. همان گونه که ویژگیهای جسمی والدین به فرزند منتقل میشود و به طور طبیعی فرزند راهی برای فرار از تأثیر ژنها ندارد، خصوصیات روحی نظیر شجاعت، سخاوت، حقطلبی و تجاوزگری وراثتی است و از آن، راه فراری وجود ندارد. (8)
این گروه به احادیثی نظیر «السعیدُ سعیدٌ فی بطن اُمّه و الشقی مَن شقی فی بطن اُمه»، تمسک میکنند و همه چیز را تابع و مقهور وراثت میدانند.
از این گروه پرسیده میشود: پس اولین انسانها چگونه با هم متفاوت شدند؟!
گروه دیگری در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتیک را تقریباً صفر میدانند و تمامی تأثیرات را از تربیت و محیط میدانند. اینان اعلام میکنند که چند بچه را به ما بسپارید و هر چه خواستید، به شما تحویل میدهیم: دانشمند، دزد، جنایتکار و ... .
به نظر میرسد هر دو گروه، انسان را آن گونه که بایسته است، نشناختهاند و هر یک با یک چشم به انسان نگریسته و تنها یکی از ابعاد وی را دیدهاند. اگر به دقت به انسان مینگریستند، معلوم میگشت که هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولی دخالت هیچ یک کامل نیست.
نقش عزم و اراده
خیال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محیط) به انسان نظر شود کار تمام است؛ یعنی نباید تصور شود برآیند ژنتیک و تربیت، علت تامه برای سرنوشت انسان میباشد و آدمی چون جسمی آزمایشگاهی است که دو نیرو بر آن وارد میشود و برآیند آن تغییر ایجاد میکند. باید دانست چشم قویتر و دقیقتری نیاز است تا نقش عزم و اراده را تعیین کند زیرا عزم و اراده، در عرض و همردیف محیط و وراثت نیست تا مثلاً تأثیر هر یک را حدود سی و سه درصد بدانیم یا نقش اراده کمی برتر از آن دو نیست تا تأثیر آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانیم.
اراده، عزم و نیت، در طول عوامل وراثتی و محیطی است و آنها تنها نقش زمینهساز و مددکار را بازی میکنند و انسان است که تصمیم میگیرد و راه و روشی را برمیگزیند و از آنها استفاده لازم را میبرد.
در امور روحانی، تربیتی، رفتاری و ... تنها نیت و عزم انسان است که تمام موضوع میباشد و به امور دیگر خط و جهت میدهد. اگر گاهی دیده میشود که اراده تحت تأثیر محیط یا وراثت قرار میگیرد، در اثر بیتوجهی به نیت و کم انگاشتن تأثیر آن است، نه اینکه نیروی اراده و عزم کم باشد و مغلوب وراثت یا محیط شود. در قسمت جسمی و مادی چون عالَم ماده دارای تنگنا و مزاحمها میباشد، وراثت مستقیماً تأثیر میکند و اراده نمیتواند از تأثیر آن بکاهد. بنابراین پدر و مادرِ دارای بیماریهای جسمی، فرزند بیمار به وجود میآورند و عزم و اراده پدر و مادر یا فرزند نمیتواند از انتقال بیماری جلوگیری کند.
باز به جهت تنگناها و مزاحمها، عوامل محیطی بر جسم اثر میگذارد و بچهای که از سوء تغذیه رنج میبرد دارای بدنی ضعیف و بیمار میباشد و نمیتواند دارای هیکلی مناسب و موزون گردد.
در معنویات، عواطف و راههای سعادت و شقاوت، از آنرو که جسم و جسمیت نقش چندانی ندارد و تنگناهای مادی موجود نیست، اراده و عزم، نقش خود را کاملاً میتواند ایفا کند. قرآن کریم مثالهایی میآورد که نشان میدهد افرادی توانستهاند بُعد شقاوت و بدبختی را تا آخرین حد بپیمایند. در بُعد سعادت نیز همین طور است. فرزند نوح زمینههای محیطی و ژنتیکی مناسب را داشت، با این حال منحرف شد، به گونهای که قرآن به جای اینکه او را بدکار بداند، وی را مجسمه بدکاری یا اساساً کارِ بد میداند: «اِنَّه عمل غیر صالح؛ (9) او عمل غیر صالح است.»
پسر نوح آنقدر «بدکاره» بود که جرثومه فساد و بدکاری شد و آنقدر بدکاری را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «کار بد» شد، و این حکایتگر نهایت شقاوت و بدبختی انسان است.
اسماعیل فرزند ابراهیمعلیهماالسلام
مثال دیگر از قرآن در مورد فرزندی که کاملاً راه هدایت یافته، مطیع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرفشنوی داشت، حضرت اسماعیل است. خداوند وی را در پیری نصیب حضرت ابراهیم نمود. (10) وقتی پدری تا اواخر عمر فرزندی نداشته باشد و معجزهآسا بچهدار شود، طبعاً باید بچه لوس، بیتربیت و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواسته او مهمترین چیز جلوه کند و ارادهاش بر اراده همه غلبه داشته باشد ولی چنین نبود و اسماعیل نخواست راه ناصواب یا باطل را طی کند.
در دوران شیرخوارگی، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بیابانی بدون آب و آبادانی رها سازد. (11) در دورانی که کودک بیشترین نیاز را به یاری پدر داشت، از چنین الطافی محروم شد. اما به طور معجزهآسا، در آن محیط خشک و سوزان، با جوشیدن آب زمزم، از تشنگی نجات یافت. قبیلههایی که در بیابان دنبال آب میگشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جای آب را تشخیص میدادند، آنجا را یافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهرهمند شدند. بدین گونه اسماعیل از گرفتاری و گرسنگی نجات یافت تا کم کم رشد کرد، اما همچون هر بچه دیگر کمبود پدر را در زندگی حس میکرد. در این هنگام پدرش حضرت ابراهیم (ع) آمد و از او خواست در ساختن خانه خدا به او کمک کند. او نیز چنین کرد. (12) وقتی بزرگتر شد و مردی گردید که میتوانست همتای پدر به کار بپردازد، پدر گفت: در خواب دیده که وی را سر میبُرد! پسر به راحتی با انجام این خواب موافقت کرد و خود را برای ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفقبودن در این امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر این از رؤیای پدر به «امر» تعبیر کرد و پدر را مأموری که نیرویی از غیب به وی دستور میدهد، تلقی نمود. (13)
نکتهها و پرسشها:
1- به حضرت ابراهیم و امتحانات سختی که خداوند از او گرفت و وی در همه موفق شد، نمیپردازیم. تنها به همین مطلب بسنده میکنیم که تصمیم به گذاشتن زن و فرزند در بیابان یا ذبحِ فرزند، از امتحاناتی بود که حضرتش به آنها دستور یافت. حضرت اسماعیل در مقابل این تصمیمها تسلیم بود. او در کودکی که زبان اعتراض نداشت و در بزرگی که میتوانست اعتراض کند، هیچ گاه به پدر اعتراض نکرد که چرا مرا در بیابانِ بدون آب و آبادانی رها ساختی! نیز به پدر اعتراض نکرد که چه خدمتی به من کردهای که اکنون انتظار داری در ساخت خانه خدا به تو کمک کنم؛ چنان که از پدر نخواست نزد وی در مکه بماند یا نخواست همراه پدر به فلسطین، محل سکونت پدر برود. هر از چندگاهی که پدر به دیدن او و مادرش میرفت، ابراز رضایت میکردند و اعتراض نمینمودند یا درخواستی نمیکردند. (14) این نشان از روحیه عالی، احترام به پدر و تسلیم محضبودن مینماید.
2- حضرت ابراهیم از روحیه عالی فرزند خبر داشت. به همین جهت خواب خود را با او در میان گذاشت و گرنه، باید با نقشهای او را غافلگیر میکرد تا خواب خود را اجرا نماید.
3- حضرت اسماعیل میتوانست با تشکیک در حجیت خواب، خود را از خطر برهاند یا به پدر بگوید که تو در رشد و هدایت من نقشی نداشتهای. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نکن. ولی هرگز چنین نکرد بلکه در صدد ترغیب و تشویق پدر برای انجام رسالت الهی برآمد و از رؤیای او به «امر»، تعبیر کرد و از پدر خواست مأموریتش را انجام دهد: «یا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ ای پدر، آنچه را مأموری انجام ده.»(15) در عین حال، ادب سخن را رعایت کرد و در حالی که از درد ذبحشدن آگاه بود، عزم و ارادهاش را بر تسلیم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنین شداید و رنجهایی در راه انجام مأموریت اعلام نمود.
این همه ادب، تسلیم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاکی را، اسماعیل (ع) کی و چگونه و از چه کسانی فرا گرفت؟
اسماعیل مدت زیادی نزد پدر نبود تا از او درس دین، اخلاص، فداکاری و ... بیاموزد. قبایلی که گِرد زمزم جمع شدند نیز از داشتن پیامبر یا مربی ورزیدهای برخوردار نبودند، بنابراین باید برای این امور توجیهی یافت. آری او تنها نزد مادر خویش، «هاجر» بود، که وی در خانه حضرت ابراهیم پرورش یافته بود.
مقایسه بین دو فرزند
در مقایسه بین این فرزند و فرزند حضرت نوح که هر دو فرزند پیامبر بوده و پدران از پیامبران اولوالعزماند و از هر گونه خطایی در تبلیغ مبرّا میباشند، میتوان دریافت که از نظر ژنتیکی (تا آنجا که مرتبط به پدر بوده) بهترین موقعیت را داشتهاند. اما مادران متفاوت بودهاند؛ هاجر زنی فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوی کافران (16) و متمردان بودند.
ممکن است پرسیده شود: مادر اسماعیل، او را در بیابان و به دور از چشم مردم مشرک پرورش داد. این، یک موقعیت مناسب و خوب برای حضرت اسماعیل بود زیرا هنگامی که شهر را شرک و کفر فرا گرفته و تبلیغات پیامبر نتواند مردم را به دین حق دعوت کند، پرورش یافتن کودک در بیابان، بهتر از پرورش یافتن در چنین جامعهای است و این عامل (محیط) در خوب شدن اسماعیل نقش داشته است.
پاسخ: عوامل وراثتی و محیطی در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمیتوان هیچ یک را ثابت دانست. در داستان پسران پیامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اینکه انبیا از نظر جسمی و روحی سالمترین افراد بودهاند، ثانیاً از نظر فرهنگی و تربیتی، بهترین شرایط را به وجود آورده و رعایت تمامی اموری را که در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ مینمودند. اما وقتی دو فرزند متفاوت شدند باید به سراغ نقاط تمایز و اختلاف رفت.
در مورد فرزند نوح (ع) و فرزند ابراهیم (ع)، تنها یک تفاوت اساسی وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح (ع) میباشد. دور بودن حضرت اسماعیل از محیط شرک و کفر، نمیتواند نقش چندانی داشته باشد، چنان که برادرش اسحاق در محیط خانوادگی ماند و به فساد نگرایید. افراد دیگری نظیر موسی (ع) و یوسف (ع) نیز در محیط فاسد ماندند ولی فاسد نشدند.
افزون بر این محیط اطراف حضرت اسماعیل خوب نبود زیرا قبیله جُرُهم اولین گروهی بودند که کنار آب زمزم سکونت گزیدند و با دادن اجارهبهایی مختصر از آب بهره میبردند و مشرک بودند. اگر حضرت اسماعیل به دنبال جوانان منحرف و محیط آلودهای میگشت، بین آنان پیدا میشد.
خلاصه اینکه غیر از عزم و اراده که هر فرد داراست و بین افراد، اراده متفاوت میباشد، مهمترین تفاوتی که بین فرزند نوح با فرزندان سایر انبیا وجود دارد، نقش مادر میباشد.
ا-------------------
1) سوره فصلت، آیه 42.
2) سوره هود، آیه 43.
3) همان.
4) سوره انبیاء، آیه 87.
5) حضرت نوح فرمود: «و لا یلدوا اِلّا فاجراً کفّاراً؛ (سوره نوح، آیه 27) اینان جز پلیدکار ناسپاس نزایند» که نشان میدهد از نسل آنان فرد خوبی به وجود نمیآمد.
6) سوره قصص، آیه 7 تا 9.
7) همان، آیههای 15 تا 18.
8) کافی، ج 8، ص 81؛ وسائلالشیعه، ج 27، ص 84، چاپ آلالبیت.
9) سوره هود، آیه 46.
10) قرآن در این باره شکر و سپاس حضرت ابراهیم (ع) را نقل کرده است: «الحمد للَّه الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق»، (سوره ابراهیم، آیه 39).
11) قرآن در این باره دعای حضرت ابراهیم (ع) را نقل کرده است: «ربنا اِنّی اسکنتُ مِن ذریتی بوادٍ غیر ذی زرع»، (سوره ابراهیم، آیه 37).
12) قرآن در این باره میفرماید: «و اِذْ یرفع ابراهیمُ القواعد مِن البیت و اسماعیل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آیه 127).
13) قرآن در این باره فرمود: «فلمّا بلغ معه السعی قال یا بُنی اِنّی آری فی المنام انّی اَذبحک فانْظر ماذا تری قال: یا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدنی اِنْ شاءاللَّه من الصابرین»، (سوره صافات، آیه 102).
14) از قرآن به دست میآید که حضرت ابراهیم (ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعیل و دستور یافتن به ذبح او چندین بار به مکه سفر کرده است. در یک مرتبه آن سرزمین هنوز بیابان بوده و آثار شهر یا شهرنشینی وجود نداشته است، به همین جهت حضرت ابراهیم دعا میکند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آیه 126)، پروردگارا، اینجا را شهر امنی قرار بده». ولی در زمان دیگری آثار شهرنشینی و وجود جمعیت را میبیند و دعا میکند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ (سوره ابراهیم، آیه 35)، پروردگارا، این شهر را ایمن گردان». ذکر «بلد» به صورت نکره در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان میدهد که این دعاها در دو زمان صورت گرفته و بین دعاها فاصله زیادی بوده تا بیابان به شهر تبدیل شده است. دعای حضرت ابراهیم در هر دو بار برای امنیت آن سرزمین، اهمیت امنیت را نشان میدهد. نیز میفهماند ماندن یک زن و کودک در بیابان وحشتناک بوده، غذا و آب و مهمتر از آن امنیت آنان مورد توجه بوده است.
15) سوره صافات، آیه 102.
16) سوره تحریم، آیه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذین کفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ».
احمد عابدینی